آبنبات تلخ

ته : لباساشو تنش کردم و بردمش بیرون
کوک : اومدین بریم؟
ته : سوار ماشین شدیم یکم بعد این که راه افتادیم لارا یهو بلند گریه کرد
کوک : یاعلی چی شد
ته : ماشینو نگه داشتم منو کوک پیاده شدیم لارام پیاده شد
لارا ؛ هقققق هققققق چ....چرا....م...من...
ته : داشت گریه میکرد محکم بغلش کردم
ته : هیس دخترم هیس آروم باش
کوک : آمممم بستنی میخوری ؟
لارا : فیننننن چی گفتی
ته : دلت بستی میخواد
لارا : آم عارع ولی بریم خونه با بقیه بخوریم
کوک : پس پاشو
لارا : رفتیم سوار ماشین شدیم بستنی گرفتیمو رفتیم خونه
ویو خونه
هانی ؛ کوک کجا بودین واسه چی با عجله رفتین که نگاهش میوفته به لارا
هانی : عه پس رفته بودین دنبال یع هرزه
سوبین : از وضع گردنش معلومه کجا بوده
ته : خفه شین نمیدونین چی شده(عصبی)
هانی : داری ازش دفاع میکنی؟
سوبین : ته ازش دفاع نکن
کوک : خفه شین
لارا : تحمل نکردم بستنیارو ول کردم زمینو فرار کردم بیرون
دیدگاه ها (۰)

اسلومممممم اسمم لارا منم ۱۲ سالمه مدرسه میرم قزوین زندگی میک...

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط