ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم
ناز کمتر کن ، که من اهل تمنا نیستم
زندہ با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم
عاشق دیوانه ای بودم ، که بر دریا زدم
رهرو گمگشته ای هستم ، که بینا نیستم
اشک گرم و خلوت سرد مرا ، نادیدہ ای
تا بدانی اینقدر ها هم شکیبا نیستم
بسکه مشغولی بعیش ونوش هستی غافلی
از چو من محمد ، که هستم در جهان،یا نیستم
دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم ، کز آنها نیستم
دل بدست آور شوی با مهربانیهای خویش
لیکن آنروزی ، که من دیگر به دنیا نیستم
پای بند آز خویشم ، مهلتی ای شمع عشق
من برای سوختن اکنون ، مهیا نیستم
هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم ، که پیدا نیستم...
زندہ با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم
عاشق دیوانه ای بودم ، که بر دریا زدم
رهرو گمگشته ای هستم ، که بینا نیستم
اشک گرم و خلوت سرد مرا ، نادیدہ ای
تا بدانی اینقدر ها هم شکیبا نیستم
بسکه مشغولی بعیش ونوش هستی غافلی
از چو من محمد ، که هستم در جهان،یا نیستم
دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم ، کز آنها نیستم
دل بدست آور شوی با مهربانیهای خویش
لیکن آنروزی ، که من دیگر به دنیا نیستم
پای بند آز خویشم ، مهلتی ای شمع عشق
من برای سوختن اکنون ، مهیا نیستم
هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم ، که پیدا نیستم...
- ۷۲۱
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط