ندارم دگر طاقت گریه امشب
ندارم دگر طاقت گریه امشب
به در می گویمت دیوار تو بشنو،
نگاهت شاعر دیوانه ام کرد
ز خیش و آشنا بی گانه ام کرد
تو می خندی با لب خنده لبانت
به شهر عاشقان افسانه ام کرد🦅
به در می گویمت دیوار تو بشنو،
نگاهت شاعر دیوانه ام کرد
ز خیش و آشنا بی گانه ام کرد
تو می خندی با لب خنده لبانت
به شهر عاشقان افسانه ام کرد🦅
۱.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.