شاگرد عاشق🖤
شاگرد عاشق🖤
جیسون: جونگ کوک بیا اینجا
جونگ کوک: بله؟
جیسون:بیا اینارو ببر آشپز خونه
جونگ کوک: چشم
جیسون: صبرکن رانندگی بلدی؟؟
جونگ کوک: دو سه بار ماشین مردم رو دزدیدم کم و بیش اره
جیسون: خوبه توهم بدتر از ا/ت
جونگ کوک: مگه اونم ماشین دزدید؟؟
جیسون: کاش فقط ماشین بود
جونگ کوک:پس وضعش بدتره
جیسون: آره بابا الان اینا رو بزار بیا پیشه من
جونگ کوک: چشم
رفتم آشپز خونه خرید هارو گذاشتم توش شیر موز دیدم آخ چقدر دلم میخواد
پیام دادم به بانو
(سلام بانو ببخشید میدونم نباید مزاحم میشدم ولی تویه خرید شیرموز دیدم میتونم بردارم؟؟یا برایه کسیه)
ا/ت: داشتیم نزدیک خونه جیمین میشدم که اسمس اومد بازش کردم از کوک بود با دیدن متن خندم گرفت
تایپ کردم بردار
جکی: چیزی شده؟
ا/ت: پیامه کوک رو بخون😂
جکی: با خوندن پیام خندم گرفت
این بچه درست شبیه توئه
ا/ت: هی تو که من اومدم سنت بالا بود چجوری میخواستی درکم کنی
جکی: درسته الان ۳۷سالمه ولی بچگی داشتم که
ا/ت: خوبه خوبه از اولش هم لوس میکردی خودت رو واسه خاتون با اون سنت
جکی: تو تازه ۱۲ساله پیشه مایی من از بچگی با خاتون بودم
ا/ت: بابا باشه ببخشید
جکی: آفرین پیاده شو
ا/ت:پیاده شدیم زنگ درو زدیم کسی وا نکرد در زدیم بازم هیچی به موبایلش زنگ زدم صدا از تو خونه بود ولی خبری نبود بازی
جکی درو بشکون
جک: بیا کمک
ا/ت: دوتایی میکوبیدیم به در فایده نداشت یاده پنجره شکسته پشته خونه افتادم کامل شکوندم رفتم تو کل خونه بهم ریخته بود جیمین غرق تو خون افتاد بود رو زمین
جکییی جکییی زنگ بزن آمبولانس
ا/ت: بدو بدو رفتم طرفه دوربین ها همشون شکسته شده بودن وارد اتاق مدیریت خونه شدم ولی همه چی شکسته بود تمام فیلم و سیدی ها همه شکسته بودن
جکی: ا/ت آمبولانس اومد
ا/ت: جیمینو ببر
جکی: باشه
ا/ت: با ماشین رفتم خونه جکی جیمین رو برد بیمارستان
جیسوووون جیسوووون کجاییی
جیسون: با یه شیر موز اومد با تعجب نگاهش کردم
بانو بفهمه دست زدی به شیرموزش گردنت رو میزنه
جونگ کوک:از بانو اجازه گرفتم و بهم گفت بردار
جیسون:خودش اجازه داد؟؟
جونگ کوک: آره
جیسون: عجیبه اون شیرموزش رو به کسی نمیداد
جونگ کوک:پس شانس آوردم خوب چیکار داشتید
جیسون: بیا میخوام تمامه قسمت هایه ماشین رو یادت بدم
تقریبا دو ساعت میشد که داشتم بهش یاد میدادم و مخش خیلی سریع میگرفت خیلی سریع یاد میگرفت یادمه جکی میخواست به من یاد بده تقریبا یک ماه طول کشید
با صدایه عربده ا/ت از ماشین پیاده شدم جونگ کوک ترسیده بود خودش رو جم کرد یه دفعه
جیسون: بله بانو
ا/ت: رفتم عمارت جیمین ولی اون زخمی بود فرستادمش بیمارستان میتونی حک کنی؟؟
پارت ششم🖤
جیسون: جونگ کوک بیا اینجا
جونگ کوک: بله؟
جیسون:بیا اینارو ببر آشپز خونه
جونگ کوک: چشم
جیسون: صبرکن رانندگی بلدی؟؟
جونگ کوک: دو سه بار ماشین مردم رو دزدیدم کم و بیش اره
جیسون: خوبه توهم بدتر از ا/ت
جونگ کوک: مگه اونم ماشین دزدید؟؟
جیسون: کاش فقط ماشین بود
جونگ کوک:پس وضعش بدتره
جیسون: آره بابا الان اینا رو بزار بیا پیشه من
جونگ کوک: چشم
رفتم آشپز خونه خرید هارو گذاشتم توش شیر موز دیدم آخ چقدر دلم میخواد
پیام دادم به بانو
(سلام بانو ببخشید میدونم نباید مزاحم میشدم ولی تویه خرید شیرموز دیدم میتونم بردارم؟؟یا برایه کسیه)
ا/ت: داشتیم نزدیک خونه جیمین میشدم که اسمس اومد بازش کردم از کوک بود با دیدن متن خندم گرفت
تایپ کردم بردار
جکی: چیزی شده؟
ا/ت: پیامه کوک رو بخون😂
جکی: با خوندن پیام خندم گرفت
این بچه درست شبیه توئه
ا/ت: هی تو که من اومدم سنت بالا بود چجوری میخواستی درکم کنی
جکی: درسته الان ۳۷سالمه ولی بچگی داشتم که
ا/ت: خوبه خوبه از اولش هم لوس میکردی خودت رو واسه خاتون با اون سنت
جکی: تو تازه ۱۲ساله پیشه مایی من از بچگی با خاتون بودم
ا/ت: بابا باشه ببخشید
جکی: آفرین پیاده شو
ا/ت:پیاده شدیم زنگ درو زدیم کسی وا نکرد در زدیم بازم هیچی به موبایلش زنگ زدم صدا از تو خونه بود ولی خبری نبود بازی
جکی درو بشکون
جک: بیا کمک
ا/ت: دوتایی میکوبیدیم به در فایده نداشت یاده پنجره شکسته پشته خونه افتادم کامل شکوندم رفتم تو کل خونه بهم ریخته بود جیمین غرق تو خون افتاد بود رو زمین
جکییی جکییی زنگ بزن آمبولانس
ا/ت: بدو بدو رفتم طرفه دوربین ها همشون شکسته شده بودن وارد اتاق مدیریت خونه شدم ولی همه چی شکسته بود تمام فیلم و سیدی ها همه شکسته بودن
جکی: ا/ت آمبولانس اومد
ا/ت: جیمینو ببر
جکی: باشه
ا/ت: با ماشین رفتم خونه جکی جیمین رو برد بیمارستان
جیسوووون جیسوووون کجاییی
جیسون: با یه شیر موز اومد با تعجب نگاهش کردم
بانو بفهمه دست زدی به شیرموزش گردنت رو میزنه
جونگ کوک:از بانو اجازه گرفتم و بهم گفت بردار
جیسون:خودش اجازه داد؟؟
جونگ کوک: آره
جیسون: عجیبه اون شیرموزش رو به کسی نمیداد
جونگ کوک:پس شانس آوردم خوب چیکار داشتید
جیسون: بیا میخوام تمامه قسمت هایه ماشین رو یادت بدم
تقریبا دو ساعت میشد که داشتم بهش یاد میدادم و مخش خیلی سریع میگرفت خیلی سریع یاد میگرفت یادمه جکی میخواست به من یاد بده تقریبا یک ماه طول کشید
با صدایه عربده ا/ت از ماشین پیاده شدم جونگ کوک ترسیده بود خودش رو جم کرد یه دفعه
جیسون: بله بانو
ا/ت: رفتم عمارت جیمین ولی اون زخمی بود فرستادمش بیمارستان میتونی حک کنی؟؟
پارت ششم🖤
۹.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.