سرگشتگی از آنجایی شروع شد

سرگشتگی از آنجایی شروع شد
که سیب عشق را از نگاهت چیدم
و هبوط کردم
به دنیای ناشناخته چشمانت
تمام فلسفه ها بر هم ریختند
تمام اندیشه ها وارونه شدند

میدانم بانو
عشق خطرناک است
اما نه به اندازه نبودنت
به خدا قسم
خطرناک ترین مسیرها را طی میکنم
و سالم برمیگردیم
اگر بدانم
کنج اتاق خواب
کنار شال گردنم
یک جفت چشم مست راز آلود
انتظارم را میکشند

ما
میان حرف های نگفته عاشق شدیم
لا به لای بغضی که در گلو رسوب بست
و هنگامی که به یکدیگر فکر میکنیم
آسمان تو ابری میشود
و از سقف اتاق خوابِ من
باران میبارد...

علی_سلطانی
دیدگاه ها (۱)

کافه پاراگراف:می گفت محکم نگهش دار. محکمِ محکم. انقدر که آدم...

رفتن همیشه هم سخت نیسترفتن همیشه دل نمی خواهد می توان مشق شب...

قهر نکن عزیزم!همیشه که عشقپشت پنجره هامان سوت نمی زندگاهی هم...

دلم باران سرد صبح پاییزی هوس داردکه نم نم می رسد از راه وعاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط