صبح دیماه است

صبح دیماه است...
برگی
بی هویتم...
زاده ی پاییز و
سرگردان در زمستان...
خسته ام
از
له شدن های عاشقانه...
و جیغ هایی از درد
که...
خش خش نام گرفت...
ای...
زمستان...
قرص های خوابم را ببار...
تشنه یک
نبودنم...
زرد
و
سرد...
میخوابم...
و...
با رویای...
چای سبزی داغ...
تا صبح بهار...
گرم میمانم...


#یکتا_رفیعی


پ.ن:زمستان است اما باز حسِ پاییزیِ نبودنت در وجودم رخنه کرده...

#پْ_فِ
دیدگاه ها (۱۳)

شبی که هوسِ بغل کردنت با خواب به سرم زد.. صبحش همخوابم شد گر...

لذتِ درس خوندن..إ إ إ إ نه اشتباه شد..لذتِ درس نخوندن در خور...

گم شدنِ آدم ها راه و جاده و خیابون نمیخواد..همین که افکارت ت...

آدم هایـ خلسه را اگر نگاه کنیـ میگویـیـ که خدا آرامشِ دنیا ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط