داستان فوق العاده محجبه شدن یک دختر بدحجاب

داستان فوق العاده محجبه شدن یک دختر بدحجاب
·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙
دختربی حجابی بودم کلااعتقادی به حجاب نداشتم به محرم ونامحرم
حجاب برام بی اهمیت بود سفت وسختم پای خواستم بودم.
اصلاعلاقه ای به چادرنداشتم.حس میکردم بی کلاس و بی پرستیژمیشم.
کل تفریحاتمون تومهمونی و دورهمی و خرید و اینجور چیزاخلاصه میشد
کاری نداشتم آرایشم مناسبه یا نه مشهد زیادقسمتم میشد
میرفتم حرم یه چادر الکی سرمیکردم وزیارت وبعد تومرکز خریدا میچرخیدم
یادم میرفت اصل قضیه چیه نزدیک روز پدر بود روز ولادت حضرت علی(ع)
قرارشدخانوادگی بریم ترکیه کلی برنامه ریزی کردیم که همه شهراش رو بریم
یه هفته مونده بودبه سفر نمیدونم چرا ولی یهو به دلم افتاد پیش خودم گفتم:
اگه بهت بگن جای ترکیه بروکربلا میری؟
کلی واسه سفرم برنامه ریزی کرده بودم خرید و تفریح و.......
تودلم گفتم اگه بگن بروکربلامیرم آخه یه دوست امام حسینی پیدا کرده بودم
از کربلا زیاد میگفت بهم یهو تلفن خونمون زنگ خورد داداشم گفت:
ساناز یه کاروان داره میره کربلایه هفته دیگه گفتن جای خالی داره میری؟
هنگ بودم پشت تلفن بخدا گریم گرفت گفتم حتما معلومه که میرم
به مامان و بابا و خواهرم گفتم من ترکیه نمیام میخوام برم کربلا!
مادربزرگم حدود 87 سالش بود و قسمتش نشده بود.گفتم میبرمش باویلچر
من بایدبرم کربلا...باید....به دلم افتاده خواهرم گفت نمیام و ترکیه رو کنسل نمیکنم.
گفتم هرکی میخواد بره ترکیه من میرم کربلا
پدرومادرم وقتی اشتیاق منو دیدن همراهیم کردن
خواهرمم دید اینجوریه گفت بعدش میریم ترکیه درعرض۶ روز راهی کربلاشدم…
نمیدونستم چجورجاییه،کلی لباس وکفش و وسایل خوب بردم.
میگفتم یه روز اینو میپوشم یه روز اونو وقتی رفتم خسته خرابات میرفتم حرم.
کدوم مد؟ کدوم تیپ؟روز ولادت امام علی(ع) نجف بودیم.
ولادت جواد الائمه کاظمین بودیم،نیمه رجب کربلا...پنجشنبه شب کربلا
خدایامن کجابودم باویلچر مادربزرگم همه جارفتیم.
سفرسختی بود روزی۵،۶ بار میرفتم حرم امام حسین روزی۳،۴ساعت بیشترنمیخوابیدم
همش بی دلیل گریه گریه…اصلانمیدونم چه حالی بود...من فقط گریه میکردم
یه حاج آقایی توکاروانمون بود بهش گفتم:
حاج آقا من دختر بی حجابی بودم ساز میزدم الان ازهمه چی افتادم...
گفت:من حاضرم قسم جلاله بخورم تونظرکرده امام حسینی
آقااینوکه گفت من گریه گریه،گفتم:ازآقام امام حسین حجاب میخوام
زیر قبه امام حسین نماز خوندم،اول واسه اون دوستی که منو کنجکاو و کربلایی کرد
دوم،واسه اینکه آقا بهم اراده بده باحجاب شم.
هی درگیربودم انتخاب سختی بود واقعاحجاب برام سخت بود
اما روز آخر دیگه تصمیم گرفتم برگردم ایران چادرمو زمین نذارم
گفتم یا امام حسین به عشق توچادری شدم
حس میکنم خودت بادستای خودت چادرسرم کردی
ازنجف چادرخریدم و ایران که اومدم اون چادرو سرکردم
الان دیگه توبه کردم هر روز سرنمازم از امام حسینم میخوام منوتواین راه ثابت قدم کنه.
♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ♥ ೋღ☃ ღೋ
کربلابودم ازحرم حضرت عباس اومدم بیرون که برم حرم امام حسین
یه جوونی بهم برگه داد گفت۵شنبه مهمون حضرت عباسین
کلی گریه کردم ازخوشحالی رفتم حرم امام حسین تا۳شب اونجا بودم
روبروی ضریح آقانشسته بودم کیفم کنارم بود بلندشدم برم
رسیدم جلوی دردیدم کیفم نیست کیفمو دزدیدن پولش مهم نبود
میدونی چی عذابم داد؟ اینکه اون برگه توکیفم بود
ازحرم تاهتل گریه میکردم.ضجه میزدم همه بهم نگاه میکردن
مامانم گفت پولت رفت فدای سرت.گریه نداره؛ گفتم مامان اون برگه شام تو کیف بود
تا۵صبح گریه کردم وگفتم:
یا امام حسین میدونم بی لیاقت بودم که اون برگه رو ازم گرفتین
ساعت۵صبح پاشدم رفتم رستوران هتل صبحانه بخوریم که بریم۲روزنجف وبرگردیم
یهو دیدم یه خانم اومد گفت کیفت رو در حرم امام حسین آویزون بوده
بیا این کیفت کیفو بازکزدم هیچی توکیفم نبود، جزاون برگه…
نابودشدم وقتی این صحنه رودیدم.
من شیعه امام حسینم...بخدا حاضرم براشون جون بدم هرثانیه
♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ೋღ☃ ღೋ♥ ♥ ೋღ☃ ღೋ
اینجوری شد که چادری شدم خیلیا هم مسخره کردن
ولی طرف حسابم کسی دیگست
دیگه سازموبستم،گذاشتم کنار دوستامو خیلی هاشو گذاشتم کنار
الآن رو میپسندم خیلیم میپسندم
دیدگاه ها (۲۳)

#چادر_حجاب

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط