.
.
مجروح
.
آن قدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم.
تیر و ترکش هم مثل زنبور ویز ویزکنان از بغل و بالای سرم می گذشت.
هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد.
دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.
خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.
تا اینکه منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان شهدا به دنبال مجروح می گردند.
با آخرین رمق شروع کردم به یاحسین و یامهدی کردن.
آن دو متوجه من شدند.
رسیدند بالای سرم.
اولی خم شد و گفت: «حالت چطوره برادر؟»
سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم: «خوبم ، الحمدلله»
رو کرد به دومی و گفت: «خب مثل اینکه این بنده خدا زیاد چیزیش نشده. برویم سراغ کس دیگر» جا خوردم
مجروح
.
آن قدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم.
تیر و ترکش هم مثل زنبور ویز ویزکنان از بغل و بالای سرم می گذشت.
هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد.
دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.
خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.
تا اینکه منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان شهدا به دنبال مجروح می گردند.
با آخرین رمق شروع کردم به یاحسین و یامهدی کردن.
آن دو متوجه من شدند.
رسیدند بالای سرم.
اولی خم شد و گفت: «حالت چطوره برادر؟»
سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم: «خوبم ، الحمدلله»
رو کرد به دومی و گفت: «خب مثل اینکه این بنده خدا زیاد چیزیش نشده. برویم سراغ کس دیگر» جا خوردم
۵۲۸
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.