You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part⁶
ات که هنوز یادش نرفته بود گفت
ات:جناب جئون و سوجین یا یونا یا بهم میگین منظورتون از باند چی بوده یا خودم بزور از زیر زبون اون میکشم بیرون وبعد یونگی رو نشون داد که بالشت مبل بغل کرده بود و خواب بود
یونگی:من؟بابا من که نشستم نون ماستمو میخورم خب چیزی باند منظورش ،گروه ولی دوستمون یکم میخواد ادا خارجیا رو دربیاره
ات:ببینم روی سر مم دوتا شاخ میبینین؟
اما تا اومد چیزی دیگه ای بگه خیلی سریع باغ یادش افتاد و به سمت بالا رفت بعد هم با دوربین عکاسی بدو بدو خارج شد
کوک:کجا با این عجله
ات:دیشب یه دوری تو عمارت زدم خونه بزرگی داری دایی جان و تو حیاط یه باغ پیدا کردم میرم اونجارو نگاه کنم
کوک با سر تایید کرد و ات هم رفت دختر به محض ورود به باغ همه چی رو فراموش کرد نور آفتاب از لای شاخ و برگ رد شده بود و تصویر خیلی زیبایی ساخته بود همچنین وسط باغ یه آلاچیق کنارش یه منقل و اونطرف یه تاب دونفره بود ات تا جایی که تونست از اونجا عکس گرفت که ناگهان صدایی شنید و پشتش کرد و بلههه با دیدن اون سگ دوبرمن جیغ زد و داخل خونه رفت
همه مشغول خوردن چایشون بودن که با صدای جیغ ات ترسیدن اما همین که ات سراسیمه وارد شد و بم هم پشتش بود همشون نزدیک بود از خنده زمین بخورن
کوک:هیی ات شی نمیدونستم از سگم میترسی
ات:جئون بیا جمش کن از من دورش کن و بعد با جیغی سمت مثلا رفت و رفت روش وایساد کوک هم بعد اینکه سگ رو آروم کرد و بیورن برد به داخل برگشت
ات:رفت؟
کوک:آره ببین عاقبت فضولی همینه
آن تا اومد حرفی بزنه ناگهان سیاهی دید و بعد هم احساس فرو رفتن تو بغل کسی ولی آنقدر ضعف داشت که حتی نتونست چشماش رو باز کنه
•یک ساعت بعد•
دکتر بعد از معاینه ات از اتاق بیرون رفت و با لبخند همیشگیش به سمت کوک رفت
دکتر:آقای جئون حالا که بالاخره بعد صد سال یه نفر به خانوادتون اضافه شده که منو براش صدا میکنین محض رضای خدا حواستون بهش باشه. اون ضعف کرده بود و بعد هم با توجه به چیزایی که بهم گفتین شوک بهش وارد شده
کوک:اممم بله چشم مرسی
و بعد از تصفیه حساب دکتر رفت پسرا و هیچکدوم حواسشون نبود که کجان پس شروع کردن به حرف زدن
سوجین:ببینم اگه دکتره بره به سوکبین بگه چی؟
کوک:نمیدونم به هر حال هیچکس نباید توی باند و خارج از باند به وجود این دختر پی ببره باید خودم خیلی سوسکی جوری که نفهمه اموزشش بدم و آروم وارد باند کنمش
ات هم که داشت اونارو میشنید داد زد
ات:چیییی باند معمولا برای مافیا استفاده میشه شماها مافیا هستینننن
*end*
ادامش رو توی کامنتا گذاشتم چون جاش نشد
Part⁶
ات که هنوز یادش نرفته بود گفت
ات:جناب جئون و سوجین یا یونا یا بهم میگین منظورتون از باند چی بوده یا خودم بزور از زیر زبون اون میکشم بیرون وبعد یونگی رو نشون داد که بالشت مبل بغل کرده بود و خواب بود
یونگی:من؟بابا من که نشستم نون ماستمو میخورم خب چیزی باند منظورش ،گروه ولی دوستمون یکم میخواد ادا خارجیا رو دربیاره
ات:ببینم روی سر مم دوتا شاخ میبینین؟
اما تا اومد چیزی دیگه ای بگه خیلی سریع باغ یادش افتاد و به سمت بالا رفت بعد هم با دوربین عکاسی بدو بدو خارج شد
کوک:کجا با این عجله
ات:دیشب یه دوری تو عمارت زدم خونه بزرگی داری دایی جان و تو حیاط یه باغ پیدا کردم میرم اونجارو نگاه کنم
کوک با سر تایید کرد و ات هم رفت دختر به محض ورود به باغ همه چی رو فراموش کرد نور آفتاب از لای شاخ و برگ رد شده بود و تصویر خیلی زیبایی ساخته بود همچنین وسط باغ یه آلاچیق کنارش یه منقل و اونطرف یه تاب دونفره بود ات تا جایی که تونست از اونجا عکس گرفت که ناگهان صدایی شنید و پشتش کرد و بلههه با دیدن اون سگ دوبرمن جیغ زد و داخل خونه رفت
همه مشغول خوردن چایشون بودن که با صدای جیغ ات ترسیدن اما همین که ات سراسیمه وارد شد و بم هم پشتش بود همشون نزدیک بود از خنده زمین بخورن
کوک:هیی ات شی نمیدونستم از سگم میترسی
ات:جئون بیا جمش کن از من دورش کن و بعد با جیغی سمت مثلا رفت و رفت روش وایساد کوک هم بعد اینکه سگ رو آروم کرد و بیورن برد به داخل برگشت
ات:رفت؟
کوک:آره ببین عاقبت فضولی همینه
آن تا اومد حرفی بزنه ناگهان سیاهی دید و بعد هم احساس فرو رفتن تو بغل کسی ولی آنقدر ضعف داشت که حتی نتونست چشماش رو باز کنه
•یک ساعت بعد•
دکتر بعد از معاینه ات از اتاق بیرون رفت و با لبخند همیشگیش به سمت کوک رفت
دکتر:آقای جئون حالا که بالاخره بعد صد سال یه نفر به خانوادتون اضافه شده که منو براش صدا میکنین محض رضای خدا حواستون بهش باشه. اون ضعف کرده بود و بعد هم با توجه به چیزایی که بهم گفتین شوک بهش وارد شده
کوک:اممم بله چشم مرسی
و بعد از تصفیه حساب دکتر رفت پسرا و هیچکدوم حواسشون نبود که کجان پس شروع کردن به حرف زدن
سوجین:ببینم اگه دکتره بره به سوکبین بگه چی؟
کوک:نمیدونم به هر حال هیچکس نباید توی باند و خارج از باند به وجود این دختر پی ببره باید خودم خیلی سوسکی جوری که نفهمه اموزشش بدم و آروم وارد باند کنمش
ات هم که داشت اونارو میشنید داد زد
ات:چیییی باند معمولا برای مافیا استفاده میشه شماها مافیا هستینننن
*end*
ادامش رو توی کامنتا گذاشتم چون جاش نشد
۵۰۱
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.