آموختم

آموختم
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.


آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.


آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.


آموختم
گاهی برای بودن باید محو شد.


آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.


آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.



آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم.
دیدگاه ها (۱)

خانمای همسایه موقعی که نتشون تموم میشه

پدرجان هشت سال گذشت امروزروزی بودکه ازدست دادیمت بعدازهشت سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط