برگشت نگام کرد و با صدای پر بغض گفت

برگشت نگام کرد و با صدای پر بغض گفت:
اگه یه روزی بری،نمونی،نخوای باشی 
نابود میشم...
من که نرفتم،من که تصمیم به نماندن نگرفتم و کسی که نخواست باشد هم من نبودم...
فقط یک سوال از شما دارم غریبه؛
آنکسی که بخاطرش
هردویمان را نابود کردی،ارزشش را داشت؟؟
دیدگاه ها (۷۳)

😂 😂 😂

وِلَم کنین دلم هـــــورری ریخته به یادِش...

وقتی براش فرقی با بقیه نداری، چه اصراریه دوستش داشته باشی؟

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـهدوپآرتی VP.2_________________________...

داستان نویسی پارت ۳ فصل ۸: بهای فداکاریلونا روی تختش در هتل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط