ا ت ویو
ات ویو
های من ا.تم مامان بابام منو مجبور کردن که با یه پسر ازدواج کنم من حتی اسمشم نمیدونم الی هم مجبوره با برادرش ازدواج کنه پوف مامان میگه امروز قراره بیان خونمون ساعت پنج میان الان که تازه ساعت دوازده ست رفتم دستشویی کارای مربوط انجام دادم صورتمو تمیز کردم رفتم پایین برا صبحونه همه نشسته بودن
الی: بلاخره بیدار شدی
ا.ت: خوابم میومد مشکلیه
الی: نه بیا بشین صبحونه رو بخور
مامان ا.ت: یه صبح بخیری هم نکنی
ا.ت: ببین مامان اصلا حال بحث ندارم به اجبار باید ازدواج کنم اصلا اسم پسره چیه
الی: نگا منم اسم برادرش و نمیدونم ولی میگن که خطرناکن نباید باهاشون شوخی کرد
ا.ت: آها
رفتم نشستم صبحونه رو خوردم با گوشیم ور رفتم ساعت تازه ۳ بود رفتم حموم ۳۰ مینی گرفتم بعدش یه لباس پوشیدم موهام و بافتم و یه آرایش لایت کردم تا ساعت ده دقیقه به پنج بود رفتم پیش الی اونم قشنگ شده بود
های من ا.تم مامان بابام منو مجبور کردن که با یه پسر ازدواج کنم من حتی اسمشم نمیدونم الی هم مجبوره با برادرش ازدواج کنه پوف مامان میگه امروز قراره بیان خونمون ساعت پنج میان الان که تازه ساعت دوازده ست رفتم دستشویی کارای مربوط انجام دادم صورتمو تمیز کردم رفتم پایین برا صبحونه همه نشسته بودن
الی: بلاخره بیدار شدی
ا.ت: خوابم میومد مشکلیه
الی: نه بیا بشین صبحونه رو بخور
مامان ا.ت: یه صبح بخیری هم نکنی
ا.ت: ببین مامان اصلا حال بحث ندارم به اجبار باید ازدواج کنم اصلا اسم پسره چیه
الی: نگا منم اسم برادرش و نمیدونم ولی میگن که خطرناکن نباید باهاشون شوخی کرد
ا.ت: آها
رفتم نشستم صبحونه رو خوردم با گوشیم ور رفتم ساعت تازه ۳ بود رفتم حموم ۳۰ مینی گرفتم بعدش یه لباس پوشیدم موهام و بافتم و یه آرایش لایت کردم تا ساعت ده دقیقه به پنج بود رفتم پیش الی اونم قشنگ شده بود
۷.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.