مرا ببـر بـه دیـاری کـه عشق خسته نباشد
مرا ببـر بـه دیـاری کـه عشق خسته نباشد
همیشه کشتیِ عاشق به گِل نشسته نباشد
دراین دیار که حتی بهار داس به دست است
عجیب نیست اگر ، درد دسته دسته نباشد
نمانـده پنجره ای بـاز ، رو بـه عشق ببندند
دری نمـانـده بکـوبیـم ، بـاز بستـه نباشد
چطـور بگذرم از کـوچـه هـای دلهـره آور؟
کـه عـاشـقی نشنیدیم، سرشکسته نباشد
اگر پسندِ دلِ دوست در شکستنِ دلهاست
بـدا بـه حالِ دلی کـه، از او شکسته نباشد
همیشه کشتیِ عاشق به گِل نشسته نباشد
دراین دیار که حتی بهار داس به دست است
عجیب نیست اگر ، درد دسته دسته نباشد
نمانـده پنجره ای بـاز ، رو بـه عشق ببندند
دری نمـانـده بکـوبیـم ، بـاز بستـه نباشد
چطـور بگذرم از کـوچـه هـای دلهـره آور؟
کـه عـاشـقی نشنیدیم، سرشکسته نباشد
اگر پسندِ دلِ دوست در شکستنِ دلهاست
بـدا بـه حالِ دلی کـه، از او شکسته نباشد
۶.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۱