قسمت بیست و هشت

قسمت بیست و هشت
دکترها میگفتند سردرد های #ایوب برای ان سه تا ترکشی است ک توی سرش جا خوش کرده اند.....
از شدت درد کبود میشد و خون چشمانش را میپوشاند....
برای انکه ارام شود #سیگار میکشید....
روز خواستگاری گفتم ک از سیگار بدم می اید،قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود ،سیگار را هم بگذارد کنار....
دکتر ها موقع عمل به جای سه تا ،پنج تا ترکش دیدند ک ب قسمت حساسی از #مغز نزدیک بودند....
عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست بینایی ایوب را بگیرد....
وقتی عمل تمام شد،دکتر با ذوق دور ایوب تازه ب هوش امده میچرخید...
عددهایی را با دست نشانش میداد و ایوب ک درست میگفت،دکتر بیشتر خوشحال میشد......
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۱)

قسمت بیست و نهخانه پدری #ایوب بودیم ک برای اولین بار از حال ...

قسمت سیاوایل توی ظرف یکبار مصرف غذا میخوردیم...صدای خوردن قا...

قسمت بیست و هفتدوست هایم وقتی توی خیابان من و #ایوب را با هم...

قسمت بیست و ششاقا جون راننده تاکسی فرودگاه بود،همیشه قبل از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط