ثانیه هایی که می گذشتند شاهد بزرگترین انتقام قرن بودند

ثانیه هایی که می گذشتند شاهد بزرگترین انتقام قرن بودند...دو قاتل جانی که دیوانه وار به یکدیگر مایل بودند و عطش یکدیگر را داشتند در نبردی که تنها از قصی القلب ترین افراد ممکن است شرکت میکردند...
هر یک تاوانی را که به اشتباهات گذشته خود پرداخته بودند حالا از دیگری طلب میکردند....
مار گزیده های ریسمان ترسیده....
هردو از ضیافتی برگشته بودند که به خیال شراب، هلاهل سرکشیده بودند...اما حالا که شراب ناب هفت ساله مقابلشان بود و عطشان و لب سوخته بودند، هراس تیزاب رهایشان نمیکرد...
میدویدند سوی هم تا در آغوش بکشند...دست دراز میکروند تا تن تب دار خود و او را التیا دهند...
اما تیغ میکشیدند در هم....
با تنی هزار زخم و تشنه و تبدار از هم دور میشدند...ترسیده...
خواهان...
زخمی....
عاشق...
عاشق...
عاشق.......... #نگین_بانو
دیدگاه ها (۲۰)

به کدام شیوه به تو شرح دهم حالم را؟

مثل واگنای یک قطار گیرن به هم مشکلای زندگی من......

پنجره بدون تو دوره ازم....نمیبینم آسمون چه حالیه...

قحطی بود و تو دریا شدی....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط