آتشینخو دلبری دارم که عالم زار او است

آتشین‌خو دلبری دارم که عالم زار او است
سرو خاکستر نشین با جلوه رفتار او است

شام عاشق مجمر گیسوی عنبربار او است
صبح صادق غنچه نشکفته گلزار او است

نیستم آگه ز سوز لاله در این گلستان
این‌قدر دانم که داغ از شعله دیدار او است
دیدگاه ها (۰)

همین شبخودش چه درد ها که نداردپشت این همه سیاهیچه چشم های بی...

ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ،ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭیﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋ...

بهترین انتقام‌ در اوج بودنہ...انقدر خودتونو بڪشید بالاڪہ برا...

صبر دیدیم در مقابل شوقآتش و پنبه بود و سنگ و سبویهر که با دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط