که گوشیم زنگ خورد دیدم مامانمه جواب دادم
که گوشیم زنگ خورد دیدم مامانمه جواب دادم
(مکالمه)
مامان:ا.ت عزیزم میدونم تازه رفتی ولی مهمونا رسیدن اگه میتونی زودتر بیا
ا.ت:باشه مامانی ی ربع دیگه راه میوفتم
مامان:باشه عزیزم خدافظ
ا.ت:بای
(پایان مکالمه)
رفتم پیش دخترا
رزی:ا.ت از وقتی اومدی استاد تهیونگ چشم ازت بر نمیداره خبری شیطون؟
ا.ت:نه بابا رزی چی میگی تو ام
جنا:رزی ولش کن دیگه
رزی:باشه بابا زده حالا
ا.ت:بچه ها من نمیتونم زیاد بمونم باید زود برگردم خونه
رزی:چرا
ا.ت:رائون اومده خونمون
رزی:وایییییییی واقعا خیلی دلم براش تنگیده
مایا و جنا:مااعمممم
ا.ت:خب پس فردا شما هم بیاید خونه ی ما که ببینیدش
همه:باشهه
(یک ربع بعد)
رزی راست میگفت تو کل مهمونی نگاه های سنگین تهیونگ رو رو خودم حس میکردم رفتم پیش بچه ها
ا.ت:بچه ها من دیگه باید برم
مایا:باشه مواظب خودت باش
ا.ت:بيسکوئيت بخور ساکت باش😂
مایا:عنتر میمونننن
رزی:خو دیگه برو دیرت میشه
ا.ت:اوکی بایی
همه:بای
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
(چند دقیقه بعد)
بالاخره رسیدم پیاده شدم و رفتم سمت در خیلی هیجان داشتم(بچه ها رائون خیلی دختر مهربونی و توی اکیپ ا.ت هم هست و برای دو سال رفته بود امریکا)در زدم که رائون در رو باز کرد تا همو دیدیدم همو بغل کردیم و...
دیگه حال ندارم همینم نوشتم هنر کردم😂❣
(مکالمه)
مامان:ا.ت عزیزم میدونم تازه رفتی ولی مهمونا رسیدن اگه میتونی زودتر بیا
ا.ت:باشه مامانی ی ربع دیگه راه میوفتم
مامان:باشه عزیزم خدافظ
ا.ت:بای
(پایان مکالمه)
رفتم پیش دخترا
رزی:ا.ت از وقتی اومدی استاد تهیونگ چشم ازت بر نمیداره خبری شیطون؟
ا.ت:نه بابا رزی چی میگی تو ام
جنا:رزی ولش کن دیگه
رزی:باشه بابا زده حالا
ا.ت:بچه ها من نمیتونم زیاد بمونم باید زود برگردم خونه
رزی:چرا
ا.ت:رائون اومده خونمون
رزی:وایییییییی واقعا خیلی دلم براش تنگیده
مایا و جنا:مااعمممم
ا.ت:خب پس فردا شما هم بیاید خونه ی ما که ببینیدش
همه:باشهه
(یک ربع بعد)
رزی راست میگفت تو کل مهمونی نگاه های سنگین تهیونگ رو رو خودم حس میکردم رفتم پیش بچه ها
ا.ت:بچه ها من دیگه باید برم
مایا:باشه مواظب خودت باش
ا.ت:بيسکوئيت بخور ساکت باش😂
مایا:عنتر میمونننن
رزی:خو دیگه برو دیرت میشه
ا.ت:اوکی بایی
همه:بای
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
(چند دقیقه بعد)
بالاخره رسیدم پیاده شدم و رفتم سمت در خیلی هیجان داشتم(بچه ها رائون خیلی دختر مهربونی و توی اکیپ ا.ت هم هست و برای دو سال رفته بود امریکا)در زدم که رائون در رو باز کرد تا همو دیدیدم همو بغل کردیم و...
دیگه حال ندارم همینم نوشتم هنر کردم😂❣
۶.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.