خونه جدید

رفتم سمت معبد و یه گوشه ایستادم
~هدف اصلی چیه؟!
*هدف ما اون دختره نیست منظورم همونی که موهاش پسرونست و به چاکی توی تومان معروفه( بله دوستانم این لغب رو بهم دادن)
؟؟؟ :مگه چقد دیوونست که اسم اون قاتل رو بهش دادن
*یادتون نیست؟! کیساکی که نقشه کشیده بود کاپیتان دسته اول رو از بین ببره و کلا تومان، اون دختره جوری وحشی شد که انگار حیوون وحشی بود!!
~راست میگه!! پس باید بکشیمش؟!
*نه نه باید مایکی رو هدف اصلی قرار بدیم و بدزدیم اگه مایکی رو بگیریم و تهدیدش کنیم برگرده ایران!!
؟؟؟ :ایران؟! منظورت چیه؟!
*احمق منظورم کشور خودشه اینجوری کار کیساکی اسون تر میشه تازه تاکه میچی هم دیگه دست تنها میشه...
اون موقع که حرف ها رو شنیدم بلافاصله رفتم و به تاکه میچی گفتم و اونم
تاکه:من از پسش بر میام کیانا تو باید بری از اونجا باهات در ارتباطم
به مایکی چی میگی اونوقت؟!
تاکه:نمیدونم باید چیکار کنم...
تاکه...
تاکه:هوم؟!
تصمیم با خودته تو میتونی شاید خدارو چه دیدی یه روزی دوباره اومدم
(زمان حال)
بعد تعریف کردن این موضوع مایکی چیزی نگفت و کمی سرش را بالا اورد و بهم با چشمای گشاد نگاه میکرد
مایکی:پس...
من ازت محافظت کردم ترکت نکردم... گاهی باید برای جون عزیزت ازش دور بمونی تا اسیبی نبینه برام سخت بود تو هم جای برادر نداشتمی
مایکی:از کجا اینجا رو پیدا کردی؟!
خب دیگه پیدا کردم دیگه!!
که ناگهان تلفن مایکی زنگ خورد که روی میز بود شخصی به اسم رانیا؟؟ رانیا همون رانیا که دوست دختر ران و ریندوعه؟!

(برای پارت بعد 18 لایک)
دیدگاه ها (۱)

بادیگارد شخصی

بچه هااااااااااا دمتونننن گرمممممم عشقیییددددددد 60 تایییی ش...

خونه جدید

بانوی مقدس

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط