غزلی تلخ (کوله بر)
#غزلی_تلخ ( #کوله_بر )
«تقدیم به بچه های کوله بران زحمتکش»
بچه آموخت که بابا نان داد
و فهمید که مادر نیز آب داد
دید که کانونی ز مهر برپا شده
با فصل عاشقی، مهر آغاز شده
ناگهان در میان غزل ها، غزلی
فراموش و تبدیل به درد شده
میدید که پدر شبها نمیخوابد
مادر نیز هم پای پدر میسوزد
پدر با دستهای پینه بسته اش
مادر و آن بُغضهای خُفته اش
درین میان کودکی شعر میسراید
برای تسکین دردها غزل میخواند
گفت پدرم سوخت و مادر نیز
پروانه وار به عشق او میسازد
پدر تنها دارائیاش مهربانی اوست
هر لحظه لبخندش دریغ نمی شود
پدر می رود و پشت سرش آبی روان
مادر جای غُصه هرشب قصه میخواند
این غزل گرچه پایانش تلخ است ولی...
امیدوارم چشم بچهای در حسرت نماند
✍ #شاعر_حامد_عقیلی
«تقدیم به بچه های کوله بران زحمتکش»
بچه آموخت که بابا نان داد
و فهمید که مادر نیز آب داد
دید که کانونی ز مهر برپا شده
با فصل عاشقی، مهر آغاز شده
ناگهان در میان غزل ها، غزلی
فراموش و تبدیل به درد شده
میدید که پدر شبها نمیخوابد
مادر نیز هم پای پدر میسوزد
پدر با دستهای پینه بسته اش
مادر و آن بُغضهای خُفته اش
درین میان کودکی شعر میسراید
برای تسکین دردها غزل میخواند
گفت پدرم سوخت و مادر نیز
پروانه وار به عشق او میسازد
پدر تنها دارائیاش مهربانی اوست
هر لحظه لبخندش دریغ نمی شود
پدر می رود و پشت سرش آبی روان
مادر جای غُصه هرشب قصه میخواند
این غزل گرچه پایانش تلخ است ولی...
امیدوارم چشم بچهای در حسرت نماند
✍ #شاعر_حامد_عقیلی
۳.۰k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.