هر زمان می دیدمش نبض زمان می ایستاد
هر زمان می دیدمش نبضِ زمان می ایستاد
آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد
هر مُژِه مانند تیری بود ابرویش کمان
پلک برمیداشت تیری در کمان می ایستاد
عشق او از دل به عمق استخوانم رفته بود
باز هم ای کاش توی استخوان می ایستاد
کاش می مردم ولی هرگز نمی دیدم که او
پیش چشمِ من کنارِ دیگران می ایستاد
حرف از رفتن که میزد او ، نه تنها قلب من
قلب هر گنجشک توی آسمان می ایستاد
وقت رفتن حال من را باد میدانست، چون
کشتی اش می رفت امّا بادبان می ایستاد
او خودش هم حال من را خوب می دانست، کاش...
کاش با آن حال می گفتم بمان، می ایستاد... 🌸☘
آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد
هر مُژِه مانند تیری بود ابرویش کمان
پلک برمیداشت تیری در کمان می ایستاد
عشق او از دل به عمق استخوانم رفته بود
باز هم ای کاش توی استخوان می ایستاد
کاش می مردم ولی هرگز نمی دیدم که او
پیش چشمِ من کنارِ دیگران می ایستاد
حرف از رفتن که میزد او ، نه تنها قلب من
قلب هر گنجشک توی آسمان می ایستاد
وقت رفتن حال من را باد میدانست، چون
کشتی اش می رفت امّا بادبان می ایستاد
او خودش هم حال من را خوب می دانست، کاش...
کاش با آن حال می گفتم بمان، می ایستاد... 🌸☘
- ۳.۸k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط