○داستان ابوالحسن خرقانی و خدا
○داستان ابوالحسن خرقانی و خدا
روزی شیخ #ابوالحسن_خرقانی #نماز می خواند. آوازی شنید که:
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با #خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
#شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از “#رحمت” تو میدانم و از “#بخشایش” تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس #سجده ات نکند؟
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.
* #تذکره_الاولیاء #عطار_نیشابوری
○ بـرای بهشـت عبـادت نکنیـم؛
روزی شیخ #ابوالحسن_خرقانی #نماز می خواند. آوازی شنید که:
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با #خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
#شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از “#رحمت” تو میدانم و از “#بخشایش” تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس #سجده ات نکند؟
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.
* #تذکره_الاولیاء #عطار_نیشابوری
○ بـرای بهشـت عبـادت نکنیـم؛
۱.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.