رمان غریبه ی آشنا

پارت ³⁰

آ..آرع...از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم توی کل مسیر ته از دستم گرفته بود حدود ²⁰ مین بعد رسیدیم پیاده شدم ته هم پیاده شد و از کمرم گرفت و دستاشد دورم حلقه زد و لباش رو گذاشت روی لبام...
ته : برو دیرت میشه
ات : خداحافظ...
ته : کلاست تموم شد زنگ بزن
ات : اوک..بدو بدو رفتم سمت کلاس و پریدم توی بغل دخترا ...
لارا : چته؟!
سولی: مثل اینکه خانوم آت خوشحالن
ات : معلومه(هردو رو محکم بغل میکنه)
لارا : چیشده؟!
سولی : از عشق تهیونگ دست کشیدی
آت : دست بکشم؟!..عمرا...من بهش اعتراف کردم و...
سولی : نگو که...(لبخند شیطانی)
ات : ارع
هردو آت رو بغل میکنن
لارا : ....
دیدگاه ها (۶)

می‌خوایید از خودم اصل بدم؟!

سلام کیوتی ها اومدم بگم من شاید برای ¹ یا دو روز نباشم پس لط...

خوشبختانه ماشین ایستاد می‌تونم یه پارت دیگه بزارم البته معلو...

لباس و موهای آت برا دانشگاه

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

#Gentlemans_husband#season_Third#part_249کتم رو برداشتم و هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط