دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

دلم را چون انار‍‍ی کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون انار‍‍ی کاش یک شب دانه می کردم
دیدگاه ها (۱)

پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!کاش ...

♥ یه وقت به سرت نزند!ڪه شعرهایم را بتڪانی…چرا ڪه رسوا خواهم...

از بهار امسالانتظار پاییز را می کشیدمپاییز آمد‍‍انار ها رسید...

در حوالی رویاهایم کسی هست کهبعد از هر باران دلتنگی رنگین کما...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط