میخواستم

می‌خواستم
خوشحالی‌ات را ببوسم
در هوا در دلم
دلم ولی جا ماند
روی خالی‌های انتظار
گم شد
در توده‌های خاکستری
در سفیدی سرد آن‌همه دیوار
گفتم
لابلای این جنگل سیاه
یکی نباید گل سرخ من باشد؟
آن‌همه آدم
آمدند و رفتند و ناپدید شدند
دیده ندیده... همگی ندید شدند
تلألو تکرار اما هنوز
در نبضم واژه‌های بی‌قرار بود
امید دیدنت
مثل نفس‌های تو
هوای بهار بود ..


"عباس معروفی"

دیدگاه ها (۴)

( حرفی از دل )"دوست"که باشیفرقی نمیکند منطقه زندگی من کجاست...

سکوت که می کنم گاهیگاهی که در برکه ی آرامش چشم به آرزوهای بر...

دوست داشتن لذت داشتن کسی ستکه دوست داشتن را بلد است. ...

متاسفانه قانون جذب را بد فهمیده ایم قانون جذب نمی گوید تو هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط