میخواستم
میخواستم
خوشحالیات را ببوسم
در هوا در دلم
دلم ولی جا ماند
روی خالیهای انتظار
گم شد
در تودههای خاکستری
در سفیدی سرد آنهمه دیوار
گفتم
لابلای این جنگل سیاه
یکی نباید گل سرخ من باشد؟
آنهمه آدم
آمدند و رفتند و ناپدید شدند
دیده ندیده... همگی ندید شدند
تلألو تکرار اما هنوز
در نبضم واژههای بیقرار بود
امید دیدنت
مثل نفسهای تو
هوای بهار بود ..
"عباس معروفی"
خوشحالیات را ببوسم
در هوا در دلم
دلم ولی جا ماند
روی خالیهای انتظار
گم شد
در تودههای خاکستری
در سفیدی سرد آنهمه دیوار
گفتم
لابلای این جنگل سیاه
یکی نباید گل سرخ من باشد؟
آنهمه آدم
آمدند و رفتند و ناپدید شدند
دیده ندیده... همگی ندید شدند
تلألو تکرار اما هنوز
در نبضم واژههای بیقرار بود
امید دیدنت
مثل نفسهای تو
هوای بهار بود ..
"عباس معروفی"
- ۱۰۱
- ۲۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط