بارالها

بارالها!!!
دلتنگی امانم را بریده آنچنان
که میترسم رفتاریاگفتاری ازمن سربزند
که ناخواسته موجب رنجشش گردم ...
دلتنگی بیمارم کرده ومیل آن دارم که
بااو حتی شده در مجاز گفتگوکنم نمیدانم چه کنم‌ عاجزودرمانده شدم
گاه گمان میگنم مخاطب نوشته هایش منم وشروع میکنم به بیان احساساتم برای او اما گاهی به گفتارهایی مرسم که
میبینم مخاطبش نیستم همینجاست که
عرق سردی روی تنم مینشیندوگمان میکنم همه مرا باانگشت بهم نشان میدهند سرخورده وازرده میشوم وباز در
لاک تنهاییم فرو میروم ...
چگونه میان اینهمه که انگار تمام دنیا
ماننداو شده اند ان را بیابم وچگونه بدانم که مخاطبش هستم یا....

بیا ودست مرا که بعدازتو دستی را لمس
نکرده بگیر وباخودببر حتی اگرشده بزای
سلاخی فقط بیا قبل از آنکه بروی دستهای دیگران ببینی ام درون تابوتی که گشته روان...
دیدگاه ها (۰)

مرور میکنم خاطرات را وبیاد میاورم آنروزها راکه چه رویاهاییبر...

بعداز رفتن ها ونبودن هاتنها چیزی که قلب آدمهارو بیشتربدرد می...

کاش ادمهایاد بگیرن وبدونن که جدایی هم مثل آشنایی اداب ورسومی...

من نمیتونم باور کنم ادم بتونه از کسی که واقعا دوسش داره دل ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط