خانم چینی در آسانسور گفت دستت

خانم چینی در آسانسور گفت: دستت...
نگاه کردم و دیدم در دستم خون جاری‌ست...ولی حواسم نبود...
بعد رفتم چسب زخم بخرم ....چسب زخم خریدم و به مغازه‌دار پول دادم و یادم رفت بقیه‌ی پول را بگیرم...حواسم نبود...
بعد دیدم یادم رفته خون را با دستمال تمیز کنم ...لباسم خونی شده و خون‌های روی دست خشک شده‌اند...حواسم نبود....
رفتم دوباره سوار آسانسور شدم...صبر کردم و دیدم نمی‌رسم...نگاه کردم و دیدم یادم رفته دکمه را بزنم...حواسم نبود.... حواسم نیست...مدام حواسم نیست..حواسم به حواسم نیست...حواسم حواسش به من نیست....دلم می‌خواهد همه چیز را رها کنم و بدوم دنبال حواسم و پیدایش کنم و ببینم مدام بی خبر کجا می‌رود...بعد در آغوشش بگیرم و زار زار از سر دلتنگی گریه کنیم ...

کیومرث مرزبان
دیدگاه ها (۳)

لبخند همیشه اتفاقی نیست. گاهی برای رسیدن به یک لحظه ی ناب با...

هندوانه اما نه مثل همیشه ، شیرین تر از همیشه. اصلا وقتی حالم...

سخت نگیر! سخت نگیرآنچه سرانجام برنده میشود ساده بودن است . ص...

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب ز...

وقتی خواهرش بودی...

مافیای من پارت ۱۹ویو کوک دیشب همش تقصیر جیمین بود خیلی شب بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط