کودک که بود آرزو کرد بزرگ شود

کودک که بود آرزو کرد بزرگ شود،
بزرگ شد...
بزرگ که شد آرزو کرد کودک شود، اما نشد...
کودک که بود آرزو کرد مثل بزرگتر ها یک شب بیدار بماند... بیدار ماند...
بزرگ که شد آرزو کرد یک شب راحت بخوابد ،
اما نشد...
کودک که بود آرزو کرد حافظه ی قوی ای داشته باشد...
حافظه اش قوی شد
بزرگ که شد آرزو کرد همه چیز را فراموش کند ...
اما نشد
کودک که بود آرزو کرد یک بار تنها به مدرسه برود،
تنها رفت
بزرگ که شد آرزو کرد تنهایی را ترک کند،
اما نشد
کودک که بود آرزو کرد به خواسته های دنیای کودکی اش برسد...
رسید
بزرگ که شد آرزو کرد به خواسته ی دلش برسد ،
اما...

شب آرزوهاست...
یک امشب را کودک باش...
با دل کودکیت آرزو کن...
می دانی کودک ها به آرزوهایشان می رسند...
دیدگاه ها (۶)

خدا بهتر می دونه تو دل هر آدمی چه خبره ...روی هر دردی یه مرح...

می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کندمی‌گویند عشق دل آدم ر...

برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدنیو آرزوهایی پر شورکه از ...

ایقد حس خوب داشت دلم خواست برم یکم رو پله های ساختمونشون بشی...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط