داستان کمک امام زمان به راننده آلمانی
تصورتون از مهربونی امام زمان
بر اساس حکایتی از مرجع بزرگ حضرت آیت الله العظمی بهجت، دامت برکاته، به نقل از فردی فرمود: روزی با ماشین یک شرکت آلمانی عازم ایران بودم راننده برای صرفه جویی در وقت برخلاف مسیر عادی از راهی غیر عادی به طرف ایران حرکت کرد در میانه راه ماشین خراب شد راننده آلمانی پس از دقت به من گفت: اگر وسیلهای به دستمان نرسد یک ماه معطلی داریم!
من خیلی نگران شدم پس بدون توجه به حرف هایش به حضرت بقیة اللّه استغاثه کرده و کمک خواستم ناگهان از دور کامیونی با بار سبزی پیدا شد بسیار خوشحال شدیم، زیرا در آن جاده ماشینی رفت وآمد نمیکرد وقتی آن ماشین به ما رسید ایستاد مرد عربی از ماشین پیاده شد و به زبان محلی آلمانی با آن راننده سخن گفت و به اصرار از او خواست تا استارت را فشار دهد.
راننده با ناراحتی به آن عرب گفت: خرابی ماشین از جای دیگری است نه از این کلید تا آن را فشار دهم!
مرد عرب دوباره از آن مرد خواست تا همان کلید را فشار دهد بالاخره آن راننده با عصبانیت و از روی ناچاری کلید را فشار داد بلافاصله ماشین روشن شد بسیار خوشحال شدیم از آن مرد عرب تشکر کردیم و به راه افتادیم چند قدمی پیش نرفته بودیم که ناگهان به خود آمده که این مرد عرب زبان آن هم در این کشور غریب چه کسی بود؟
بلافاصله توقف کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم اصلا کویری بی انتها بود و کامیونی در آن بیابان وجود نداشت و کسی نبود
بر اساس حکایتی از مرجع بزرگ حضرت آیت الله العظمی بهجت، دامت برکاته، به نقل از فردی فرمود: روزی با ماشین یک شرکت آلمانی عازم ایران بودم راننده برای صرفه جویی در وقت برخلاف مسیر عادی از راهی غیر عادی به طرف ایران حرکت کرد در میانه راه ماشین خراب شد راننده آلمانی پس از دقت به من گفت: اگر وسیلهای به دستمان نرسد یک ماه معطلی داریم!
من خیلی نگران شدم پس بدون توجه به حرف هایش به حضرت بقیة اللّه استغاثه کرده و کمک خواستم ناگهان از دور کامیونی با بار سبزی پیدا شد بسیار خوشحال شدیم، زیرا در آن جاده ماشینی رفت وآمد نمیکرد وقتی آن ماشین به ما رسید ایستاد مرد عربی از ماشین پیاده شد و به زبان محلی آلمانی با آن راننده سخن گفت و به اصرار از او خواست تا استارت را فشار دهد.
راننده با ناراحتی به آن عرب گفت: خرابی ماشین از جای دیگری است نه از این کلید تا آن را فشار دهم!
مرد عرب دوباره از آن مرد خواست تا همان کلید را فشار دهد بالاخره آن راننده با عصبانیت و از روی ناچاری کلید را فشار داد بلافاصله ماشین روشن شد بسیار خوشحال شدیم از آن مرد عرب تشکر کردیم و به راه افتادیم چند قدمی پیش نرفته بودیم که ناگهان به خود آمده که این مرد عرب زبان آن هم در این کشور غریب چه کسی بود؟
بلافاصله توقف کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم اصلا کویری بی انتها بود و کامیونی در آن بیابان وجود نداشت و کسی نبود
۷.۷k
۰۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.