خیلی سال پیش جایی اواسط نوجوانی گمان میکردم تمام زندگی
خیلی سال پیش، جایی اواسط نوجوانی، گمان میکردم تمام زندگیام را باید با برنامه و حساب شده پیش ببرم و همهی کارهایم بر پایهی عقل و منطق و عاری از ریسک باشد تا موفق شوم. تا اینکه یک شب گرم تابستانی، حوالی ۲۳ سالگی، تصادف شدیدی کردم. ماشینم به کلی مچاله شد. خودم هم یک ماهی خانهنشین شدم و اکثر دقایق روز را به این میاندیشیدم که اگر میمردم، بازندهای تمام عیار میشدم. فهمیدم زندگی فرصتی است که تنها یک بار به من داده شده که هر لحظه ممکن است تمام شود. پس آن همه محافظهکاری، دو-دو تا کردن و آهستهآهسته رفتن چیزی جز اتلاف وقت نبود. باید ریسک میکردم و دنبال دلم و آرزوهایم میرفتم. بله، درست است، زندگی نه برایم فرش قرمز پهن میکند، نه قرار است مدام با شهدی ناب کامم را شیرین کند؛ اما این روی زندگی در همه حالی هست، حتی اگر محافظهکار باشم؛ پس چه بهتر که خودم را غرق روابط و کارهایی بکنم که حالم را خوب میکنند. نتیجه هر چه که میخواهد، باشد. مسیر گاه از مقصد هم مهمتر است.
#حمیدرضا_همایونیفر
#حمیدرضا_همایونیفر
- ۴۷۳
- ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط