عشقـ/مـافیایی
پارت پونزدهم
ویو ا.ت
بهتر
بزار با واقعیت اشنا شه بفهمه چه بابایی داره
اوفففف
لباسم و عوض کردم رفتن حموم اومدم بیرون حوله ام و پوشیدم دیدم جیمین داره سیگار میکشه
رفتم کنارش
سیگارو از دستش کشیدم
ا.ت:از کی تاحالا سیگاری شدی
جیمین:وقتی عصبانی یا ناراحتم سیگار میکشم
ا.ت:از اونجایی که من زنتم حق نداری بکشی چوم خوشم نمیاد زود بمیری
جیمین:چه فرقی به حاله تو داره
به هر حال منم مافیام و منم میکشن
این خودکشیه و قشنگ تره
ا.ت:لطفا اینجوری دپ حرف نزن با من
جیمین:اوففف این آخرین سیگارم بوووو
ریدی توش
برو بیروم لباستو عوض کن ببینم الان یه دسته گلی به آب میدماااا
ا.ت:وقتی...باشه میرم
جیمین:وقتی چی؟
ا.ت:هیچی من برم لباسمو عوض کنم
بلند شدم که دستمو کشید
ا.ت:چیکار میکنی بزار برم
یه فشار ریزی به دستم داد که آخی زیر لب گفتم
جیمین:وقتی میگم چی شده بگو
با بغض نگاش کردم
ا.ت:وقتی بیست بار توسط بابات مورد ت.جاوز قرار گرفتم
وقتی از خوده ده سالگی دخترونگیمو از دست دادم
وقتی زیره شکنجه های بابات دووم آوردم
وقتی چند بار خودک.شی نا موفق داشتم
دیگه هر چی شد بادا باد
حالا ام دستمو ول کن
جیمین دستمو ول کردم و سریع رفتن بیرون و در و محکم پشت سرم بستم
وارد اتاق شدم و شروع کردم به گریه کردن
اوفففف خدایااااا
جیمین کِی قراره یاد بگیره چیزایی که نمیخوام بگم رو نپرسه ازم
اه...الان از دستم اعصبانیه...از دسته خودشم...چجوری ارومش کنم...اهههه بسه دیگه ا.ت خودتو جمع و جور کن
لباسام و پوشیدم و از اتاق خارج شدم
همزمان جیمینم از اتاقش خارج شد
بهش هیچ اهمیتی ندادم و فقط از پله ها پایین اومدم
رو میز غذا خوری نشستم
غذای خوبی بود
میل نداشتم واسه همین نصفشو خوردم
داشتم میرفتم بالا که جیمین گف...
ویو ا.ت
بهتر
بزار با واقعیت اشنا شه بفهمه چه بابایی داره
اوفففف
لباسم و عوض کردم رفتن حموم اومدم بیرون حوله ام و پوشیدم دیدم جیمین داره سیگار میکشه
رفتم کنارش
سیگارو از دستش کشیدم
ا.ت:از کی تاحالا سیگاری شدی
جیمین:وقتی عصبانی یا ناراحتم سیگار میکشم
ا.ت:از اونجایی که من زنتم حق نداری بکشی چوم خوشم نمیاد زود بمیری
جیمین:چه فرقی به حاله تو داره
به هر حال منم مافیام و منم میکشن
این خودکشیه و قشنگ تره
ا.ت:لطفا اینجوری دپ حرف نزن با من
جیمین:اوففف این آخرین سیگارم بوووو
ریدی توش
برو بیروم لباستو عوض کن ببینم الان یه دسته گلی به آب میدماااا
ا.ت:وقتی...باشه میرم
جیمین:وقتی چی؟
ا.ت:هیچی من برم لباسمو عوض کنم
بلند شدم که دستمو کشید
ا.ت:چیکار میکنی بزار برم
یه فشار ریزی به دستم داد که آخی زیر لب گفتم
جیمین:وقتی میگم چی شده بگو
با بغض نگاش کردم
ا.ت:وقتی بیست بار توسط بابات مورد ت.جاوز قرار گرفتم
وقتی از خوده ده سالگی دخترونگیمو از دست دادم
وقتی زیره شکنجه های بابات دووم آوردم
وقتی چند بار خودک.شی نا موفق داشتم
دیگه هر چی شد بادا باد
حالا ام دستمو ول کن
جیمین دستمو ول کردم و سریع رفتن بیرون و در و محکم پشت سرم بستم
وارد اتاق شدم و شروع کردم به گریه کردن
اوفففف خدایااااا
جیمین کِی قراره یاد بگیره چیزایی که نمیخوام بگم رو نپرسه ازم
اه...الان از دستم اعصبانیه...از دسته خودشم...چجوری ارومش کنم...اهههه بسه دیگه ا.ت خودتو جمع و جور کن
لباسام و پوشیدم و از اتاق خارج شدم
همزمان جیمینم از اتاقش خارج شد
بهش هیچ اهمیتی ندادم و فقط از پله ها پایین اومدم
رو میز غذا خوری نشستم
غذای خوبی بود
میل نداشتم واسه همین نصفشو خوردم
داشتم میرفتم بالا که جیمین گف...
۲۹.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.