با سیستم من بازی کن ☠
با سیستم من بازی کن ☠
پارت ۲۳
جانی ویو :
♧چرا داری کمکم میکنی ؟
#دشمن دشمن دوسته ...نه ؟
سری تکون دادم و از اون جا زدم بیرون بعد رفتم سمت اداره وخیلی مخفیانه اطلاعات بار هایی که به بندر ها میرسید رو چک کردم ... از بندر هانبک فقط ۲ محموله ی قانونی وارد میشد و این یعنی محموله ی سوم باید برای این که گیر نیفته قبل از اونا بندر رو ترک میکرد ....
بعد از این که فهمیدم چه ساعتی باید اماده باشم دنبال مدارک دیگه ای از شرکت های هفت پادشاه گشتم ...
ته ویو :
صبح روز بعد از خواب پاشدم و کارامو کردم و رفتم سر میز صبحانه.... داشتم میخوردم که یهو دیدم ا.ت داره لانگان لنگان از پله ها میاد پایین ...
همون جوری داشتم نگاش میکردم که یهو دیدم جلوم ظاهر شد و با یه قیافه ی عاقل اندر سفیهی داره نگام میکنه ...
-چیه مگه تاحالا ادم ندیدی ؟
جا خورم ولی واکنشی نشون
ندادم ....
+تو از این به بعد نمیتونی راحت تو این خونه بی ادبی کنی ...این جا خونه ی مامان بابات و خودت نیست که هر جور خواستی رفتار کنی ...
-خیله خب باشه اقای رعیس
دستشو گرفته بود به کمرش و اروم راه میرفت و در دور ترین نقطه ی میز نشست !
میتونستم درک کنم که الان درد داره و الان یه جای غریبه .پس اذیتش نکردم و گذاشتم راحت باشه ... صبحانمو خوردم و زود تر بلند شدم ...
+من میرم اگه چیزی نیاز داشتی به خدمتکارا بگو و استراحت کن تا زود تر خوب بشی چون باهم خیلی کار داریم ...
یهو دیدم چهره اش متعجب شد
-چه کاری ؟
+مثل این که یادت رفته از این به بعدتو قراره پرستار شخصیم بشی !
-خب شما که هنوز چیزیت نشده
+خودم میدونم خنگ خدا ... بعد از این که خوب شدی باید لیستی از چیزایی که نیاز داری رو بهم بدی و همچنین چن تا دوره ی اضافه تر هم باید بگذرونی که مطمئن شم اشتباهی نکنی ...
-اها از اون لحاظ ....
+پس چی ؟! ... دیگه حرفی نزدم و کتمو برداشتمو ازعمارتم زدم بیروم ...
(شب قبل )
جین ویو :
جاسوسامون تو بازار اسلحه بهم خبر دادن که یکی سعی داشته امارمنو در بیاره که سعی کردن بفهمن کیه و بالاخره فهمیدن که همون یارو پلیسه بوده که درباره ی شرکت های ما تحقیق کرده ...
بعد فهمیدن که طرف با یه شخصی به اسم لئوناردو اوانریچ حرف زده ...
.....این همون اسمیه که ریچارد تو بازجوییش گفت ...
کلی فکر کردم که چرا یه پلیس باید با یه خلافکار حرف بزنه ...اما به نتایج چندانی نرسیدم ...
چه طور بود ؟
😉لایک و کامنت فراموش نشه 😘❤
پارت ۲۳
جانی ویو :
♧چرا داری کمکم میکنی ؟
#دشمن دشمن دوسته ...نه ؟
سری تکون دادم و از اون جا زدم بیرون بعد رفتم سمت اداره وخیلی مخفیانه اطلاعات بار هایی که به بندر ها میرسید رو چک کردم ... از بندر هانبک فقط ۲ محموله ی قانونی وارد میشد و این یعنی محموله ی سوم باید برای این که گیر نیفته قبل از اونا بندر رو ترک میکرد ....
بعد از این که فهمیدم چه ساعتی باید اماده باشم دنبال مدارک دیگه ای از شرکت های هفت پادشاه گشتم ...
ته ویو :
صبح روز بعد از خواب پاشدم و کارامو کردم و رفتم سر میز صبحانه.... داشتم میخوردم که یهو دیدم ا.ت داره لانگان لنگان از پله ها میاد پایین ...
همون جوری داشتم نگاش میکردم که یهو دیدم جلوم ظاهر شد و با یه قیافه ی عاقل اندر سفیهی داره نگام میکنه ...
-چیه مگه تاحالا ادم ندیدی ؟
جا خورم ولی واکنشی نشون
ندادم ....
+تو از این به بعد نمیتونی راحت تو این خونه بی ادبی کنی ...این جا خونه ی مامان بابات و خودت نیست که هر جور خواستی رفتار کنی ...
-خیله خب باشه اقای رعیس
دستشو گرفته بود به کمرش و اروم راه میرفت و در دور ترین نقطه ی میز نشست !
میتونستم درک کنم که الان درد داره و الان یه جای غریبه .پس اذیتش نکردم و گذاشتم راحت باشه ... صبحانمو خوردم و زود تر بلند شدم ...
+من میرم اگه چیزی نیاز داشتی به خدمتکارا بگو و استراحت کن تا زود تر خوب بشی چون باهم خیلی کار داریم ...
یهو دیدم چهره اش متعجب شد
-چه کاری ؟
+مثل این که یادت رفته از این به بعدتو قراره پرستار شخصیم بشی !
-خب شما که هنوز چیزیت نشده
+خودم میدونم خنگ خدا ... بعد از این که خوب شدی باید لیستی از چیزایی که نیاز داری رو بهم بدی و همچنین چن تا دوره ی اضافه تر هم باید بگذرونی که مطمئن شم اشتباهی نکنی ...
-اها از اون لحاظ ....
+پس چی ؟! ... دیگه حرفی نزدم و کتمو برداشتمو ازعمارتم زدم بیروم ...
(شب قبل )
جین ویو :
جاسوسامون تو بازار اسلحه بهم خبر دادن که یکی سعی داشته امارمنو در بیاره که سعی کردن بفهمن کیه و بالاخره فهمیدن که همون یارو پلیسه بوده که درباره ی شرکت های ما تحقیق کرده ...
بعد فهمیدن که طرف با یه شخصی به اسم لئوناردو اوانریچ حرف زده ...
.....این همون اسمیه که ریچارد تو بازجوییش گفت ...
کلی فکر کردم که چرا یه پلیس باید با یه خلافکار حرف بزنه ...اما به نتایج چندانی نرسیدم ...
چه طور بود ؟
😉لایک و کامنت فراموش نشه 😘❤
۳.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.