نیاز داشت که تنها باشد،
نیاز داشت که تنها باشد،
باید در انزوا در مورد سرافکندگی و ناامیدیاش فکر میکرد،
نور خورشید و سنگفرش خیابانها را در تنهایی میخواست، بدون هیچ مکالمهای، رو در رو با خودش، گویا دلش میخواست از خودش فرار کند؛
از خودش كه هميشه مايه آزار خودش بوده است،
از خودش كه نمي داند چه مي كند و چه مي خواهد...او دیگر مثل آدم های زنده، زندگی نمیکرد!
وَ ما؛
ما از او فقط خبر داشتیم
مثل مردمی که میدانند در جایی از جهان جنگ است؛ همین!
[موجودی در پوچ ترین هیچ کجایِ عالم]
باید در انزوا در مورد سرافکندگی و ناامیدیاش فکر میکرد،
نور خورشید و سنگفرش خیابانها را در تنهایی میخواست، بدون هیچ مکالمهای، رو در رو با خودش، گویا دلش میخواست از خودش فرار کند؛
از خودش كه هميشه مايه آزار خودش بوده است،
از خودش كه نمي داند چه مي كند و چه مي خواهد...او دیگر مثل آدم های زنده، زندگی نمیکرد!
وَ ما؛
ما از او فقط خبر داشتیم
مثل مردمی که میدانند در جایی از جهان جنگ است؛ همین!
[موجودی در پوچ ترین هیچ کجایِ عالم]
۲۵.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۰