پارت3↓
پارت3↓
دازای:اولین گلوله رو به کتفش زدم بعدی تو قلبشه و آخه تو مغزش پس جوابم رو بده...
بی صدا اشک میریختی و به پسر در حال ناله نگاه میکردی نمیخواستی کسی به خاطر تو زجر بکشه
ا/ت:دا...دازای لطفاً ازت خواهش میکنم فقط بزار اون...اون بره...بعد من تا همی...همیشه واسه تو
دازای:بخاطر نجات این عوضی اینو میگی...من میخوام واقعا دوستم داشته باشی
ا/ت:دازا...
دازای تفنگش رو به یه گوشه اتاق پرت کرد و با زدن یه لگد به پسر به سمت تو آمد
با ترس خودت رو جمع کردی و بهش نگاه کردی
دازای با ناراحتی بدون اینکه پلک بزنه یا نگاهش رو از تو بر داره درحالی که مستقیم به سمتت میومد زمزمه کرد
دازای:از من میترسی!؟
با تردید و ترس سرت رو پایین انداختی و خودت رو جمع کرد بی صدا گریه میکردی با دیدن کفشهای دازای جلوی پاهات چشمات رو محکم بستی
ولی...۱-۲-۳...با شک و آرامش خاص چشمات رو باز کردی
طناب های دورت باز شده بود و توی آغوش گرم و آرامش بخشی غرق شده بودی که تو اون مقعیت بهت احساس امنیت میداد
دازای موهات رو نوازش میکرد و بو میکشید
آروم سرت رو بوسید زمزمه کرد
دازای: ببخشید ملکهی من...زیاد روی کردم....ای لاو یو دارلینگ
(I love you darling)
بغضت ترکید و با گریه محکم بغلش کردی سرت رو به سینش فشار دادی و هق هق گریه کردی
دازای سرش رو روی سر تو گزاشته بود و کمرت و موهات رو نوازش میکرد
دازای:شششش...گریه نکن... ببخشید
ازش فاصله گرفتی و اشکات رو پاک کردی به چشماش نگاه کردی و یه لبخند کیوت تحویلش دادی
ا/ت:ای لاو یو تو ددی
(I love you too Daddy)
دای چند ثانیه با تعجب بهت نگاه کرد و بعد از ته دل خندید
بلندت کرد و تو هوا چرخوند و محکم تو رو به آغوشش دعوت کرد و اول گل بوسه ی تو رو چید
دازای:دیگه تو فقط و فقط مال خودمی
بعد با خندهای بلند و از ته دل دستت رو گرفت و دنبال خودش به بیرون گاراژ کشید
از همین لحظه زندگی شاد شما شروع شده بود
...........................
داخل گاراژ و پسرک پلیس:
چویا:ای دازای احمق تو عاشق میشه رد میدی من باید جرش رو بکشم به من چه آخه
چویا پسرک پلیس رو با بی جاذبگی بلند کرد و پشت موتورش گذاشت و با تمام سرت سمت آژانس رفت و دسر رو جلوت در آژانس پرت کرد
یوسانو سان پسر پلیس رو درمان کرد ولی پسر هیچ چیز از یک هفته گذشته به یاد نمیاره و آژانس به جوابی برای این پرونده جز اینکه کار مافیای بندره نمیرسه
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
حتماً نظرتون رو بگید
آخرش رو خیلی یهویی تموم کردم!؟
دازای:اولین گلوله رو به کتفش زدم بعدی تو قلبشه و آخه تو مغزش پس جوابم رو بده...
بی صدا اشک میریختی و به پسر در حال ناله نگاه میکردی نمیخواستی کسی به خاطر تو زجر بکشه
ا/ت:دا...دازای لطفاً ازت خواهش میکنم فقط بزار اون...اون بره...بعد من تا همی...همیشه واسه تو
دازای:بخاطر نجات این عوضی اینو میگی...من میخوام واقعا دوستم داشته باشی
ا/ت:دازا...
دازای تفنگش رو به یه گوشه اتاق پرت کرد و با زدن یه لگد به پسر به سمت تو آمد
با ترس خودت رو جمع کردی و بهش نگاه کردی
دازای با ناراحتی بدون اینکه پلک بزنه یا نگاهش رو از تو بر داره درحالی که مستقیم به سمتت میومد زمزمه کرد
دازای:از من میترسی!؟
با تردید و ترس سرت رو پایین انداختی و خودت رو جمع کرد بی صدا گریه میکردی با دیدن کفشهای دازای جلوی پاهات چشمات رو محکم بستی
ولی...۱-۲-۳...با شک و آرامش خاص چشمات رو باز کردی
طناب های دورت باز شده بود و توی آغوش گرم و آرامش بخشی غرق شده بودی که تو اون مقعیت بهت احساس امنیت میداد
دازای موهات رو نوازش میکرد و بو میکشید
آروم سرت رو بوسید زمزمه کرد
دازای: ببخشید ملکهی من...زیاد روی کردم....ای لاو یو دارلینگ
(I love you darling)
بغضت ترکید و با گریه محکم بغلش کردی سرت رو به سینش فشار دادی و هق هق گریه کردی
دازای سرش رو روی سر تو گزاشته بود و کمرت و موهات رو نوازش میکرد
دازای:شششش...گریه نکن... ببخشید
ازش فاصله گرفتی و اشکات رو پاک کردی به چشماش نگاه کردی و یه لبخند کیوت تحویلش دادی
ا/ت:ای لاو یو تو ددی
(I love you too Daddy)
دای چند ثانیه با تعجب بهت نگاه کرد و بعد از ته دل خندید
بلندت کرد و تو هوا چرخوند و محکم تو رو به آغوشش دعوت کرد و اول گل بوسه ی تو رو چید
دازای:دیگه تو فقط و فقط مال خودمی
بعد با خندهای بلند و از ته دل دستت رو گرفت و دنبال خودش به بیرون گاراژ کشید
از همین لحظه زندگی شاد شما شروع شده بود
...........................
داخل گاراژ و پسرک پلیس:
چویا:ای دازای احمق تو عاشق میشه رد میدی من باید جرش رو بکشم به من چه آخه
چویا پسرک پلیس رو با بی جاذبگی بلند کرد و پشت موتورش گذاشت و با تمام سرت سمت آژانس رفت و دسر رو جلوت در آژانس پرت کرد
یوسانو سان پسر پلیس رو درمان کرد ولی پسر هیچ چیز از یک هفته گذشته به یاد نمیاره و آژانس به جوابی برای این پرونده جز اینکه کار مافیای بندره نمیرسه
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
حتماً نظرتون رو بگید
آخرش رو خیلی یهویی تموم کردم!؟
۵.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.