تکپارتی جیمین🖇🪭
تکپارتی جیمین🖇🪭
بعد یه دعوای طولانی با جیمین تصمیم گرفتی که بزنی از خونه بیرون و بری بار.
جیمین هم برای خودش رفته بود کمپانی پیش اعضا. یه لباس تقریبا باز پوشیدی و به طرف بار حرکت کردی وقتی رسیدی یه ذره مست کردی کوک رو دیدی.
اول فک کردی توهمه ولی وقتی کوک بلن شد که بره دستشویی پشت سرش جیمین رو دیدی که داره همونطور که تو دستش لیوان شراب رو میچرخونه نگات میکنه.اون لحظه خون تو بدنت خشکید و تصمیم گرفتی فرار کنی.
کیفتو برداشتی و به طرف در رفتی وقتی که رفتی بیرون جیمین هم دنبالت اومد. ساعت ۱۱شب بود. رفتی داخل یه کوچه ی بن بست
_ای به خشکی شانس.
+بیبی گرلم صد دفعه نگفتم بدون من بار نیا؟ میدونی چقد اون پسره بهت نزدیک شده بود؟
_خسته شدم دیگ تا کی برای من تعیین تکلیف میکنی؟ ها؟ یه ذره ازادم نمیزاری
همون موقع راهت رو گرفتی و از کنارش رد شدی و میخواستی از خیابون رد بشی که حواست نبود و ماشین زد بهت جیمین داد زد و اومد سمتت سری به اورژانس زنگ زد و تورو بردن به بیمارستان.
درسته دعوا کرده بودید ولی جیمین از ته دل داش گریه میکرد. دکتر اومد و گفت.
&خداروشکر سرشون ضربه ای نخورده ولی دستشون ضربه دیده و پاشون هم همینطور اما در کل خیلی شانس اوردید.
+میتونم ببینمش؟
&حتما.
جیمین اومد تو اتاقت و کنارت رو تخت نشست. و اروم زمزمه میکرد
+بیب میدونم از دستم ناراحتی. اما منو ببخش اره درست میگفتی منم برای تو محدودیت های زیادی گذاشتم اما لطفا منو ببخش.
سرشو رو دستت گذاشت و کنارت روی صندلی نشست انقد گریه کرده بود که به هق هق افتاده بود.
با صدای گریه های یکی بیدار شدی و دیدی که جیمین داره گریه میکنه. اولش به خودت قول دادی نگاش نکنی ولی وقتی گف که
+خوبی چاگیا؟ ببخش منو به خاطر تمام رفتارام و این چیزای این اخیر. من واقعا منظور بدی نداشتم.
بعد یه مدت دیگ نتونستی و زدی زیر گریه و بغلش کردی.
_دوست دارم موچی
+منم دوست دارم سفید برفی من:)
پایان
بعد یه دعوای طولانی با جیمین تصمیم گرفتی که بزنی از خونه بیرون و بری بار.
جیمین هم برای خودش رفته بود کمپانی پیش اعضا. یه لباس تقریبا باز پوشیدی و به طرف بار حرکت کردی وقتی رسیدی یه ذره مست کردی کوک رو دیدی.
اول فک کردی توهمه ولی وقتی کوک بلن شد که بره دستشویی پشت سرش جیمین رو دیدی که داره همونطور که تو دستش لیوان شراب رو میچرخونه نگات میکنه.اون لحظه خون تو بدنت خشکید و تصمیم گرفتی فرار کنی.
کیفتو برداشتی و به طرف در رفتی وقتی که رفتی بیرون جیمین هم دنبالت اومد. ساعت ۱۱شب بود. رفتی داخل یه کوچه ی بن بست
_ای به خشکی شانس.
+بیبی گرلم صد دفعه نگفتم بدون من بار نیا؟ میدونی چقد اون پسره بهت نزدیک شده بود؟
_خسته شدم دیگ تا کی برای من تعیین تکلیف میکنی؟ ها؟ یه ذره ازادم نمیزاری
همون موقع راهت رو گرفتی و از کنارش رد شدی و میخواستی از خیابون رد بشی که حواست نبود و ماشین زد بهت جیمین داد زد و اومد سمتت سری به اورژانس زنگ زد و تورو بردن به بیمارستان.
درسته دعوا کرده بودید ولی جیمین از ته دل داش گریه میکرد. دکتر اومد و گفت.
&خداروشکر سرشون ضربه ای نخورده ولی دستشون ضربه دیده و پاشون هم همینطور اما در کل خیلی شانس اوردید.
+میتونم ببینمش؟
&حتما.
جیمین اومد تو اتاقت و کنارت رو تخت نشست. و اروم زمزمه میکرد
+بیب میدونم از دستم ناراحتی. اما منو ببخش اره درست میگفتی منم برای تو محدودیت های زیادی گذاشتم اما لطفا منو ببخش.
سرشو رو دستت گذاشت و کنارت روی صندلی نشست انقد گریه کرده بود که به هق هق افتاده بود.
با صدای گریه های یکی بیدار شدی و دیدی که جیمین داره گریه میکنه. اولش به خودت قول دادی نگاش نکنی ولی وقتی گف که
+خوبی چاگیا؟ ببخش منو به خاطر تمام رفتارام و این چیزای این اخیر. من واقعا منظور بدی نداشتم.
بعد یه مدت دیگ نتونستی و زدی زیر گریه و بغلش کردی.
_دوست دارم موچی
+منم دوست دارم سفید برفی من:)
پایان
۳.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.