ساعت هشت بود هشت شب

‌ساعت هشت بود. هشتِ شب.
بيدار كه شدم سرم می لرزید، تنم کرخت بود، سرم درد می کرد. انگار یکی مرا توی لیوان گذاشته بود و مثل یک دیوانه همراهِ یخِ خرد شده تکانم می داد.
هیچ چیز بدتر از بیدار شدن توی تاریکی مطلق نیست. مثل آن است که آدم مجبور باشد به گذشته برگردد و زندگی را از ابتدا شروع کند.


👤 #هاروکی_موراکامی

#کتاب
#کتاب_خوانی
#یار_مهربان
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابخانه
#کتاب_دوست_خوب_من
#ادبیات
#انتشارات
#کتاب_خوب
#معرفی_کتاب
#read_a_book

کانال تلگرام 👈
📚@welll_read
دیدگاه ها (۰)

مرا به یادخیابانی بیندازپر از پاییز...و مردی کهدست‌هایم رابه...

هر آنچه وجود دارد، هستی اش حتماً دلیلی دارد. خرده های نان رو...

زمین بهشت می‌شود روزی که مردم بفهمند هیچ دینی با ارزش‌تر از ...

#کتاب #کتاب_خوانی #یار_مهربان#کتاب_خوب_بخوانیم #کتابخانه #کت...

#کتاب #کتاب_خوانی #یار_مهربان#کتاب_خوب_بخوانیم #کتابخانه #کت...

#کتاب #کتاب_خوانی #یار_مهربان#کتاب_خوب_بخوانیم #کتابخانه #کت...

#کتاب #کتاب_خوانی #یار_مهربان#کتاب_خوب_بخوانیم #کتابخانه #کت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط