اینها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان

اینها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان دو کلمه با هم حرف بزنیم تا حرفهای دلم را به تو بگویم...



آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود !
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیـــــا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور
چـــادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب
اگر ممانعت نکنی
فرشته های مهربان با دستهای لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن مارا داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...
چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب...
دیدگاه ها (۸)

زن به شوهرش گفت : راضی باش از من ؛ وقتی میرم خرید ؛ میدانم ...

من همینم! نه صدای نازکی دارم و نه قلبی بی درو پیکر نه نازی...

عزیز من ! عهدی بسته ام با خدا ی تو که بمانم همیشه با تو ! ...

به لطف حضرت زهــرا،به روضه آشنا هستمتســـلّای دل حضرت ، به ه...

My angel (part 13)پشتت رو بهش کردی تا بیشتر از این متوجه خجا...

My angel (part4) ~ قربان ماشین اماده است _ باشه … دختر از پل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط