کوچه پس کوچه این شهر نه که یار نداشت

کوچه پس کوچه این شهر نه که یار نداشت
داشـت اما دل من جـــرات اظهـار نداشت

شانه ام با سـر زلف تو نزد وعــده به هم
شب گیسوی تو بود و سحر انگار نداشت

این همه یوسف از این شهر به کنعان نرسید
مـگر این مصر پر از وسوسه بازار نداشت

مفتی شرع به میخانه قضاوت میکرد
حاکــم شهر ز دیدار گــدا عار نداشت

همه جا سایه لیلیست که افتاده به شهر
مرحبا بانی این شهر که دیوار نداشت

آخر این شهر به پایان خودش نزدیک است
غزل آخر من فرصت بسیار نداشت
دیدگاه ها (۲۶)

من می روم.......و کلید این خانه ی دلگیر رازیر هیچ گلدانی نخو...

باید ببندم کوله بار رفتنم را مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد ......

من تو را یک جور دیگر دوستت می دارم!چیزی شبیه کلبه ای چوبی..و...

دلتنگم.....مثل غروبِ دلگیر جمعہ‌هامثل نگاه بارانیِ پدرومادره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط