نظر شهید آوینی درباره بهترین کارگردان جشنواره فجر؛ ابراهی
نظر #شهید #آوینی درباره بهترین کارگردان جشنواره فجر؛ #ابراهیم_حاتمی_کیا :🙏
من هیچ کس دیگر را نمیشناسم که همچون حاتمیکیا فیلم بسازد. نمیدانم شاید در میان غربیها و در وسعت این نود و چند سالی که از عمر سینما میگذرد، فیلمساز دیگری هم پیدا شود که با همه وجود خود فیلم بسازد. اما در میان ایرانیها" من کس دیگری را سراغ ندارم. حاتمیکیا همه وجود خود را در فریمها میدمد و هر بار خود را میسوزاند تا از شعله آن چراغی برافروزد و هر بار ققنوسوار از همان آتش، حیات دوباره میگیرد.
حاتمیکیا با روح اشیا سر و کار دارد نه با جسم آنها، و این مستلزم نحوی «رازدانی و رازداری» است که اصلاً مردم این روزگار سیطره تکنیک و سلطنت ابزار سالهاست که با آن غریبهاند و بگذارید راستش را بگویم: سینما نیز چه دشوار قالب معرفتی چنین عارفانه واقع میشود؛ اما شده است. حاتمیکیا توانسته است که بر تکنیک پیچیده سینما غلبه کند، حجابهای تصنع و تکلف و صورتگرایی و انتلکتوئلیسم را بدرد، از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند که «حزبالله» میگوید. رو دربایستی را کنار گذاشتهام؛ زدن این حرفها شجاعتی می خواهد که با عقل و عقل اندیشی و حتی ژورنالیسم جور درنمیآید، چرا که حزبالله حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان. اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز
هم من به یقین رسیدهام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.
آوینی در ادامه مطلب درخصوص شخصیت ابراهیم حاتمیکیا چنین مینویسد: شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکیشان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد، اما هیچ کدام «بسیجی» نیستند... و من به بسیجیان امید بستهام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافتهاند و میدانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در «عصر معنویت» نهادهایم.
ظهور حاتمیکیا در سینمای انقلاب واقعهای است نظیر انقلاب. هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد، قدر حاتمیکیا را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت. اما حاتمیکیا فقط در این حد توقف ندارد. او در عرصه سینما مظهر انسانهایی است که با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ظهور کردهاند و آنان را باید «طلایه داران عصر معنویت» خواند. او یک «بسیجی» است.
در میان کلمات، کلمهای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ میرود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن میسازد؛ نه، جای این حرفها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا» تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیک مینویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرفها باشم، دیگر نمیتوانم عاشق بسیجیها بمانم. اما تو «ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه
خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است، بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم می رسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این رل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!
من هیچ کس دیگر را نمیشناسم که همچون حاتمیکیا فیلم بسازد. نمیدانم شاید در میان غربیها و در وسعت این نود و چند سالی که از عمر سینما میگذرد، فیلمساز دیگری هم پیدا شود که با همه وجود خود فیلم بسازد. اما در میان ایرانیها" من کس دیگری را سراغ ندارم. حاتمیکیا همه وجود خود را در فریمها میدمد و هر بار خود را میسوزاند تا از شعله آن چراغی برافروزد و هر بار ققنوسوار از همان آتش، حیات دوباره میگیرد.
حاتمیکیا با روح اشیا سر و کار دارد نه با جسم آنها، و این مستلزم نحوی «رازدانی و رازداری» است که اصلاً مردم این روزگار سیطره تکنیک و سلطنت ابزار سالهاست که با آن غریبهاند و بگذارید راستش را بگویم: سینما نیز چه دشوار قالب معرفتی چنین عارفانه واقع میشود؛ اما شده است. حاتمیکیا توانسته است که بر تکنیک پیچیده سینما غلبه کند، حجابهای تصنع و تکلف و صورتگرایی و انتلکتوئلیسم را بدرد، از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند که «حزبالله» میگوید. رو دربایستی را کنار گذاشتهام؛ زدن این حرفها شجاعتی می خواهد که با عقل و عقل اندیشی و حتی ژورنالیسم جور درنمیآید، چرا که حزبالله حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان. اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز
هم من به یقین رسیدهام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.
آوینی در ادامه مطلب درخصوص شخصیت ابراهیم حاتمیکیا چنین مینویسد: شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکیشان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد، اما هیچ کدام «بسیجی» نیستند... و من به بسیجیان امید بستهام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافتهاند و میدانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در «عصر معنویت» نهادهایم.
ظهور حاتمیکیا در سینمای انقلاب واقعهای است نظیر انقلاب. هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد، قدر حاتمیکیا را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت. اما حاتمیکیا فقط در این حد توقف ندارد. او در عرصه سینما مظهر انسانهایی است که با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ظهور کردهاند و آنان را باید «طلایه داران عصر معنویت» خواند. او یک «بسیجی» است.
در میان کلمات، کلمهای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ میرود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن میسازد؛ نه، جای این حرفها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا» تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیک مینویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرفها باشم، دیگر نمیتوانم عاشق بسیجیها بمانم. اما تو «ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه
خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است، بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم می رسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این رل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!
۸۹۲
۲۳ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.