درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!
دیدگاه ها (۱)

از دیگران شکایت نمی کنم بلکه خودم را تغییر میدهم،چرا که کفش ...

می چرخم و می رقصم و می نوشم از این جامبی خود شده از خویشم و ...

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سفیدهر جوانی که به دل عشق ندا...

...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

⁵ویو تینا بعد از رفتن بچه ها من کلی کار انجام دادم مثل صراحی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط