pt 1 حلقه ی دریا

_ فک نمی کنی یکم زیادی ولشون کردیم به امون خدا؟
_ اون پسره ی عوضی...کل ابرو ی خاندان من رو زیر سوال برده زنده اش نمی زارم
_ عجله نکن اگه نسنجیده عمل کنیم ماییم که بازنده ایم آقای کیم
کیم ته جو و جئون هانسونگ که قبل هیج سنمی با هم نداشتن حالا به خاطر رابطه ی پسر هاشون به همکاری کثیفی دست زدن که حتی فکر کردن بهش هم وحشتناکه....
.........
_ من به دیدنشون نمی رم
_ اونا پدر و مادرتن کوک حتی اگه بی رحم ترین موجودات جهانم باشن اگه اونا نبودن توعم نبودی
_می دونی وقتی بهش فکر میکنم به این نتیجه میرسم که این کارشون هم به نعفم نبود.
و صدای بوق متدد تلفن بود که از پشت تلفن جیمین به گوش می رسید
جونگ کوک تلفن رو روی جیمین قطع کرد و با قدم های بلند تر به سمت دفتر تهیونگ حرکت کرد
_ ته!
_ در زدن بلد نیستی بچه؟
_ می دونی چقدر از این لوس بازیا بدم میاد...
و جلو تر رفت و کاغذ های نسبتا نا مرتبی رو روی میز تهیونگ گذاشت
تهیونگ از پشت عینک مستطیلی شکلش نگاهی به اتود های روی کاغذ انداخت
_ اینم طرح های جدید....میرم خونه توعم شب لطفا زود بیا
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به صندلیش فشاری وارد کرد و از روش بلند شد و با سرعت به سمت دری که کوک به قصد خروج به سمتش حرکت میکرد رفت و زود تر از کوک جلوی در وایساد و قفلش کرد
_ به نعفته بزاری برم آقای کیم وگر نه همین جارو روی سرت خراب میکنم
تهیونگ با پوزخندی تکیه اش رو از در گرفت و به سمت کوک قدم های آرومی برداشت
_ پریودی کوک؟
_ خفه شو مرتیکه ی عوضی انقدر با من مث دخترا رفتار نکن، نکنه باورت شده من دخترم نه؟
همین طور که جونگ کوک در حال قر زدن بود دست های گرم تهیونگ رو دور کمرش احساس میکرد و با این که این لمس ها همیشه آرامش رو به وجودش تزریق میکردن الان با هدف دیگه ای به کوک برخورد میکردن و این بیشتر از قبل عصبیش میکرد
_ اصن حالیت هست دارم چیمیگم؟
_ چجوری ازم انتظار داری وقتی لبات کمتر از ۱۰ سانت باهام فاصله داره چیزی حالیم باشه موسیو جئون؟
و بوسه ی ریزی از لب های پسر مورد علاقه اش گرفت و وسرش رو روی سینه اش گذاشت و اجازه داد کوک تمام احساساتش رو روی سینه های امن مرد روبه روش خالی کنه....
_ فقط بگو کی باعث شده پسرم با من بدخلقی کنه؟
بغض راه گلو کوک رو گرفته بود و مطمئنا این یکی رو با عصبانیت نمی شد کاور کرد و هق هق کنان مشتش یواشی رو روی بازوی تهیونگ نشوند
_ اونا دارن برمیگردن....
_ کیا؟
_ پدر و مادرم، همون عوضیایی که اون موقع....موقعی که بیشتر از همیشه به بودنشون نیاز داشتم ولم کردن و بد تر از اون همه ازم انتظار دارن برم استقبالشون.....ت..ته من از نگاه کر...نگاه کردن به چشمای اون مرد متنفرم تروخدا .....نزار بینمشون
_ میدونم چقدر این مسئله برات اذیت کننده اس...میخوای این ماه رو بریم بوسان؟
دیدگاه ها (۰)

pt 2 حلقه ی دریا

pt 3 حلقه ی دریا

سامی دوباره من برگشتم با یه فیک جدید:))))

گل های پینترستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط