| ازتو تا ابدیت | فصل اول ~ بخش اول ~ چپتر اول
از زبان زیکا
یه سفال رو وقتی میخری رنگ و لعاب خوبی داره ولی بعد از چند سال استفاده هر چقدر هم بشوری رنگ و لعاب قبل رو نداره
منم شبیه یه سفالم قبلا واسه خودم رنگ و لعابی داشتم ولی الان ...
من زیکا هیوتاشی ام
کیو رفتی ندیدی یکی رو با رفتنت شکستی
داشتم میرفتم به سمت قبر کیو که چشمم به یه اسم آشنا افتاد که دوازده ساله اسمش رو نشنیدم
(( سانو اما))
رو قبر اما هم یه گل گذاشتم
رفتم کنار قبر کیو
مثل همیشه با یه تیکه سنگ یا با اسم قبر صحبت می کردم
چند ساعت گذشت
از زبان راوی
دختر از کنار قبری که آرامش آخر هفته اش بود دور شد که یه دفعه به یک نفر برخورد کرد
از زبان زیکا
ببخشید گفتم
پسره هیچ جوابی بهم نداد
موهای سفید چشم های گود افتاده لاغر هم بود قد و قواره ی من بود شاید چند سانت از من بلند تر بود یه پسر مو صورتی هم همراهش بود
رد شدم و رفتم دو خیابان اونورتر
ریو بهم گفت میاد دنبالم
ولی اون مو سفید چهره اش فقط واسه یه نفر بود
کسی که سال ها پیش دل دختر رو لرزوند بود
عمارت بونتن
از زبان راوی
مایکی : سانزو
سانزو : بله
مایکی : با ریندو برو دنبال اون دختره که داخل قبرستون بود فکر کنم یادم اومد کیه
سانزو : چشم
خونه ی هیوتاشی
از زبان راوی
زیکا تازه از قبرستون برگشته بود
رفت یخچال رو یه براندازی کرد و گفت:
هوی هیموری
داخل این سگ دونی هیچی نیست
میرم یه زره زرت و پرت بخرم
حواست به کیوکی باشه
هیموری : باشه
توی فروشگاه
از زبان زیکا
خرت و پرت هارو خریدم و اومدم بیرون
که یهو یه دست اومد جلوی دهنم......
ادامه دارد
..................................................................
سلام من هارو ام
یه چند وقتی هست داخل سایت ها و اپلیکیشن های مختلف میگردم
واسه فن فیک نویسی ویسگون به نظرم بهترین گزینه بود
یه سفال رو وقتی میخری رنگ و لعاب خوبی داره ولی بعد از چند سال استفاده هر چقدر هم بشوری رنگ و لعاب قبل رو نداره
منم شبیه یه سفالم قبلا واسه خودم رنگ و لعابی داشتم ولی الان ...
من زیکا هیوتاشی ام
کیو رفتی ندیدی یکی رو با رفتنت شکستی
داشتم میرفتم به سمت قبر کیو که چشمم به یه اسم آشنا افتاد که دوازده ساله اسمش رو نشنیدم
(( سانو اما))
رو قبر اما هم یه گل گذاشتم
رفتم کنار قبر کیو
مثل همیشه با یه تیکه سنگ یا با اسم قبر صحبت می کردم
چند ساعت گذشت
از زبان راوی
دختر از کنار قبری که آرامش آخر هفته اش بود دور شد که یه دفعه به یک نفر برخورد کرد
از زبان زیکا
ببخشید گفتم
پسره هیچ جوابی بهم نداد
موهای سفید چشم های گود افتاده لاغر هم بود قد و قواره ی من بود شاید چند سانت از من بلند تر بود یه پسر مو صورتی هم همراهش بود
رد شدم و رفتم دو خیابان اونورتر
ریو بهم گفت میاد دنبالم
ولی اون مو سفید چهره اش فقط واسه یه نفر بود
کسی که سال ها پیش دل دختر رو لرزوند بود
عمارت بونتن
از زبان راوی
مایکی : سانزو
سانزو : بله
مایکی : با ریندو برو دنبال اون دختره که داخل قبرستون بود فکر کنم یادم اومد کیه
سانزو : چشم
خونه ی هیوتاشی
از زبان راوی
زیکا تازه از قبرستون برگشته بود
رفت یخچال رو یه براندازی کرد و گفت:
هوی هیموری
داخل این سگ دونی هیچی نیست
میرم یه زره زرت و پرت بخرم
حواست به کیوکی باشه
هیموری : باشه
توی فروشگاه
از زبان زیکا
خرت و پرت هارو خریدم و اومدم بیرون
که یهو یه دست اومد جلوی دهنم......
ادامه دارد
..................................................................
سلام من هارو ام
یه چند وقتی هست داخل سایت ها و اپلیکیشن های مختلف میگردم
واسه فن فیک نویسی ویسگون به نظرم بهترین گزینه بود
- ۸۵۶
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط