سلام حضرت دوست ، مهدی جان
سلام حضرت دوست ، مهدی جان
آخرین روزهای سال است اما ...
... نه از عطر شب بو در خانه هایمان خبری است و نه از رقص ماهی های قرمز در تنگ های کوچک بلور ...
... نه هفت سینی تدارک دیده ایم و نه خانه ای تکانده ایم ...
این ماییم ، شیعیان تو ... فرزندان تو ...
این ماییم ، محبین تو ... منتظران تو ...
این ماییم در محاصره ی مرگ ، با نفس های کوتاه و مانده در گلو ...
این ماییم با چشم های مضطرب ، با دست های خالی ... بی پناه ...
مپسند پدر ... مپسند این روزهای تار را بر سینه زنان جدت ...
مپسند پدر ... مپسند این شب های پر دلهره را بر گریه کنان عمویت ...
به دادمان برس ...
به دادمان برس ....
به دادمان برس ...
آخرین روزهای سال است اما ...
... نه از عطر شب بو در خانه هایمان خبری است و نه از رقص ماهی های قرمز در تنگ های کوچک بلور ...
... نه هفت سینی تدارک دیده ایم و نه خانه ای تکانده ایم ...
این ماییم ، شیعیان تو ... فرزندان تو ...
این ماییم ، محبین تو ... منتظران تو ...
این ماییم در محاصره ی مرگ ، با نفس های کوتاه و مانده در گلو ...
این ماییم با چشم های مضطرب ، با دست های خالی ... بی پناه ...
مپسند پدر ... مپسند این روزهای تار را بر سینه زنان جدت ...
مپسند پدر ... مپسند این شب های پر دلهره را بر گریه کنان عمویت ...
به دادمان برس ...
به دادمان برس ....
به دادمان برس ...
۶.۹k
۲۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.