در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

#سعدی
دیدگاه ها (۲)

#پلاسکو

دریغا که هیچ گاه "ملت" نبوده ایم و خود نیز چون همان آتش نشان...

شهر یخ زده است...من سردم استو هر چه می پوشمگرم نمی شومانگار ...

پلاسکو سوخت ‌و فرو ریخت و چیزی که ماند فرهنگ سوخته ی ما بو...

به.یادگاری.برای.عزیز.ازدست.داده.ام

نکو سیرتی بی تکلف برونبه از نیکنامی خراب اندرونبه نزدیک من ش...

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط