وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت چرا چتری ب

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم... برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد.. اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: باران احمق..!
.
.
#مادر
دیدگاه ها (۳)

من در هر پِلکی یک ...

از اینجا که هستم تا آنجا که هستی وجب به وجب دلتنگم!!

مگر می توان تو را دوست نداشت؟!مثل این کهبه پرنده بگویی ؛پروا...

خوشگله؟

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در شهر شلوغ و سرد "بی‌رحمی"، مردی میانسال به نام "نوید" زندگ...

هنوز هیچی نشده شروع کردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط