★تکپارتی★هوسوک★
وقتی خیانت میکنه *درخواستی
سلام من اتم و ۲۵سالمه و تقریبا ۱ساله با هوپی رابطه دارم.
هایی من هوپی ام و ۲۹ سالمه و* حرفای ات
ا.ت ویو
فردا قرار بود پروژه دانشگاهمو تحویل بدم و بعدش با هوپی قرار بود بریم بار و یکم حال و هوامون عوض شه
بعد دانشگاه سوار ماشینم شدم و به سمت خونه رفتم...چند مین بعد رسیدم رمز در رو زدم وقتی وارد خونه شدم با چیزی که دیدم ناخودآگاه اشکی از چشمم افتاد...هوپی یه دخترو بغل کرده بود و داشت میبوسیدش...
دختره منو دید زود بند و بساتشو جم کرد رف و منو هوپی موندیم...با چشای اشکی بهش زل زده بودم...
هوپی:..ا..ت
ا.ت:...
هوپی:سرشو پایین انداخت
ا.ت:...اگه ازم خسته شده بودی کافی بود بگی..چرا خیانت؟؟
هوپی: چون تو همش تو اتاقتی داری درس میخونی زمانی برای من نداری...باید چیکار میکردم ها*با داد
ا.ت:هیچی...باید...یه دخترو میاوردی خونه*بغض
هوپی:*میخاست اتو بغل کنه که ا.ت پسش میزنه
ا.ت:نزدیکم نشو...
هوپی:ا.ت...متاسفم...خیلی متاسفم
ا.ت:تاسفت باعث نمیشه خیانتتو فراموش کنم
هوپی:...
ا.ت ویو
از خونه زدم بیرون و مقصد هم نداشتم فقط داشتم میرفتم
خیلی ناراحت شدم هوپی تنها کسی بود که پشتم بهش گرم بود ولی..
هوسوک ویو
خیلی ناراحت شد نباید میدید نباید خیانت میکردم...
ا.ت از خونه رفت چون ناراحت بود ممکن بود بهش آسیب برسه زود پشت سرش رفتم تا پیداش کنم
بارون میبارید و همه داشتن تو پیاده رو ها میدویدند
ا.تو دیدم...داشت آروم آروم زیر بارون راه میرفت... موهاش... لباساش خیس بود ماشینو نگه داشتم رفتم سمتش...
هوپی:ا.ت...وایسا
ا.ت:*برگشت و هوپی رو دید
ا.ت:چیه... چی میخای ازم؟؟
هوپی:اتم.. ببخشید من خیلی متاسفم نباید خیانت میکردم...من خیلی احمقم...میشه منو ببخشی؟*بغض که هر لحضه ممکنه بترکه
ا.ت:هوسوک...میشه بغلت کنم*گریه
هوپی:معلومه*گریه
هوپی:بخشیدیم؟؟
ا.ت:حتی اگه خودتم خودتو نبخشی من نمیتونم...
هوپی:میدونستی چقد دوست دارم...خیلی عاشقتم... قلب مهربونت... منه احمقو بخشید.
ویو بنده
این دوتا همو توی بارون بغل کردنو بوسیدن
درحالی که مردم داشتن میدویدند تا زیر بارون خیس نشن...
ببخشید دیر گذاشتم دوبار نوشتم یا دستم خورد پاک شد یا بارگزاری نشد
امید وارم خوشتون آمده باشه
❤️🩷
حمایت=فالو
سلام من اتم و ۲۵سالمه و تقریبا ۱ساله با هوپی رابطه دارم.
هایی من هوپی ام و ۲۹ سالمه و* حرفای ات
ا.ت ویو
فردا قرار بود پروژه دانشگاهمو تحویل بدم و بعدش با هوپی قرار بود بریم بار و یکم حال و هوامون عوض شه
بعد دانشگاه سوار ماشینم شدم و به سمت خونه رفتم...چند مین بعد رسیدم رمز در رو زدم وقتی وارد خونه شدم با چیزی که دیدم ناخودآگاه اشکی از چشمم افتاد...هوپی یه دخترو بغل کرده بود و داشت میبوسیدش...
دختره منو دید زود بند و بساتشو جم کرد رف و منو هوپی موندیم...با چشای اشکی بهش زل زده بودم...
هوپی:..ا..ت
ا.ت:...
هوپی:سرشو پایین انداخت
ا.ت:...اگه ازم خسته شده بودی کافی بود بگی..چرا خیانت؟؟
هوپی: چون تو همش تو اتاقتی داری درس میخونی زمانی برای من نداری...باید چیکار میکردم ها*با داد
ا.ت:هیچی...باید...یه دخترو میاوردی خونه*بغض
هوپی:*میخاست اتو بغل کنه که ا.ت پسش میزنه
ا.ت:نزدیکم نشو...
هوپی:ا.ت...متاسفم...خیلی متاسفم
ا.ت:تاسفت باعث نمیشه خیانتتو فراموش کنم
هوپی:...
ا.ت ویو
از خونه زدم بیرون و مقصد هم نداشتم فقط داشتم میرفتم
خیلی ناراحت شدم هوپی تنها کسی بود که پشتم بهش گرم بود ولی..
هوسوک ویو
خیلی ناراحت شد نباید میدید نباید خیانت میکردم...
ا.ت از خونه رفت چون ناراحت بود ممکن بود بهش آسیب برسه زود پشت سرش رفتم تا پیداش کنم
بارون میبارید و همه داشتن تو پیاده رو ها میدویدند
ا.تو دیدم...داشت آروم آروم زیر بارون راه میرفت... موهاش... لباساش خیس بود ماشینو نگه داشتم رفتم سمتش...
هوپی:ا.ت...وایسا
ا.ت:*برگشت و هوپی رو دید
ا.ت:چیه... چی میخای ازم؟؟
هوپی:اتم.. ببخشید من خیلی متاسفم نباید خیانت میکردم...من خیلی احمقم...میشه منو ببخشی؟*بغض که هر لحضه ممکنه بترکه
ا.ت:هوسوک...میشه بغلت کنم*گریه
هوپی:معلومه*گریه
هوپی:بخشیدیم؟؟
ا.ت:حتی اگه خودتم خودتو نبخشی من نمیتونم...
هوپی:میدونستی چقد دوست دارم...خیلی عاشقتم... قلب مهربونت... منه احمقو بخشید.
ویو بنده
این دوتا همو توی بارون بغل کردنو بوسیدن
درحالی که مردم داشتن میدویدند تا زیر بارون خیس نشن...
ببخشید دیر گذاشتم دوبار نوشتم یا دستم خورد پاک شد یا بارگزاری نشد
امید وارم خوشتون آمده باشه
❤️🩷
حمایت=فالو
۱.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.