شب و اندوه بزرگی است که افتاده به جان
...
شب و اندوه بزرگی است که افتاده به جان
نتوانم که کنم چاره من این درد نهان
بی سبب آتش این فتنه گرفتهاست مرا
نه سری مانده به سر نه سخنی مانده بر آن
روزها سخت گذر میکند و شب در خواب
آه میبینمات ای تیر عدو خورده بر آن
سخنم بیش ندارد ثمری تنهائیم
سر به داری بسپارم که شده آفت جان
همه در خود شدهایم نیست دگر دل به قرار
نیست هیچ راه گریزی و بمیریم همگان
نه سری دارم و سامان همه را برد عدو
ماندهام بر غم یاران و دل و بغض گران
آتش و خون همه در کوچه و بازار نشست
نتوان رفت به جنگ همهی مردم مان
همه مغرور و سیه روی، سپیدش پندار
که دگر باره نبینی تو سپیدی به جهان
ای ندا بیش مگو اینم و آن خواهم کرد
که نه آنی و بمیری تو به آن آفت جان
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
شب و اندوه بزرگی است که افتاده به جان
نتوانم که کنم چاره من این درد نهان
بی سبب آتش این فتنه گرفتهاست مرا
نه سری مانده به سر نه سخنی مانده بر آن
روزها سخت گذر میکند و شب در خواب
آه میبینمات ای تیر عدو خورده بر آن
سخنم بیش ندارد ثمری تنهائیم
سر به داری بسپارم که شده آفت جان
همه در خود شدهایم نیست دگر دل به قرار
نیست هیچ راه گریزی و بمیریم همگان
نه سری دارم و سامان همه را برد عدو
ماندهام بر غم یاران و دل و بغض گران
آتش و خون همه در کوچه و بازار نشست
نتوان رفت به جنگ همهی مردم مان
همه مغرور و سیه روی، سپیدش پندار
که دگر باره نبینی تو سپیدی به جهان
ای ندا بیش مگو اینم و آن خواهم کرد
که نه آنی و بمیری تو به آن آفت جان
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
- ۱.۳k
- ۰۱ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط