تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را
.
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را
.
من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را
.
پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را
.
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را
.
شبی در باد می رقصند موهایت، یقین دارم
شبی بر باد خواهد داد مردی دودمانش را
پرستویی که با تو هم قفس باشد، نمی‌ ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را
.
تو ماهی باش تا دریا برقصد، موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را
.
من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را


#علی_سلیمانی
دیدگاه ها (۳)

به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین دوست های دی...

تنهاتر از آنمکه واقعیت داشته باشمبه خیابان می رومو ساعت ها د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط