عشق کوچک من پارت 14
جیسو:😂😂😂
جین:کفگیرم گم شد
جیهوپ:پرتو هام ریخت
کوک:احساس میکنم هرچی شیر موز خوردم آوردم بالا
تهیونگ:احساس میکنم یونتان رفته
نامجون:یا ار ام کبیر
جیمین:بخدا صدام گرفت
شوگا:تختم رفت
جنی:جیسو خودتی؟
رزی:احساس میکنم بدنم خشک شده
لیسا:احساس میکنم چتری هام رفتن تو هوا
جیسو:بسه بیایین بشینید
همه از جیسو فاصله گرفته بودن
جیسو یه چشم غره ای به جین رفت و گفت:عشقم نمیخواد پیشم بشینه؟
جین:جیهوپ اگه مردم از کفگیر خوب مراقبت کن
اومدم جیسو
جیسو:افرین
جنی:پیس کوک..پیسس کوک
کوک:ها چیه(آروم گف)
جنی:برو بستنی هارو بیار
کوک:اوکی....اهم..اهم..اهم من برم بستنی هارو بیارم
جیسو:فقط سریع بیا
(اینجا جیسو فاز رئیس هارو گرفته😂😂)
کوک:چشم باشه الان سریع میام
کوک بستنی هارو آورد و خوردن
یه پسری:اوو چه خانم جذابی
جنی برگشت سمت پسره گف:با منی
پسره:آره مگه کی اینجا مثل تو جذابه
نامجون و جیمین تهیونگ رو گرفته بودن که بلند نشه
نامجون:کوک بیا کمک
کوک:اومدم شوگا مثل اینکه تو هم باید بیای
شوگا:اوه اوه اومدم
نامجون،جیمین،کوک و شوگا تهیونگ رو گرفته بودن
تهیونگ:ولم کنین من باید برم برا پسره
نامجون:بشین سر جات بچه
پسره دستشو گذاشته رو صورت جنی
نامجون دستشو سریع گذاشت رو دهن تهیونگ تا داد نزنه
جنی:یقه ی پسره رو گرفته و گف:هوی خوشگله برو با هم سنات بازی کن
جنی برگشت سمت صندلیش که یهو پسره دست جنی رو گرفت کشوند سمت خودش
نامجون:من دیگه نمیتونم جلوی تایونگ رو بگیرم صندلی داری میلرزه
پسرا:منم همینطور
جنی:ولم کن هوی
پسره:مال خودمی
لیسا بلند شد انگشت کوچیکه پسره رو گرفت پیچوند با پا زو تو شکمش پرت شو اونور
لیسا:حد خودت رو بدون
یهو به اکیپ ۱۰ نفره اومدن
پسره اون خانمه رو بگیرین
لیسا:مگر اینکه از رو جنازه من رد شین
پسره:هومم...باشه رد میشیم
پسرا ترسیدن
نامجون:یکی بره لیسا رو بگیره
کوک:یا خدا لیسا بیا اینور
یه پسری رفت سمت جنی که لیسا رفت جلوی جنی
(راستی عکس استایل دخترا و پسرا رو براتون میزارم وقتی رفتن بستنی فروشی)
لیسا:جرعت داری یه قدم دیگه بیا نزدیک
رزی رفت جفت لیسا گف: مثل اینکه مهمون دارین
جیمین:ری رزییی بیا اینور
جیسو:لیسا و رزی الان وقتش نیست بهتون بگم دخترا ال....
لیسا یه بوکس میزنه به صورت پسره
لیسا:خانم جنی به ما ملحق میشید؟😈
جنی:با کمال میل😈😎
جیسو:وای نه نه نه من همیشه با دخترا میرفتم بیرون ترسم این بود
جین:حالا چی میشه
جیسو:اون اکیپه احتمال مرگشون زیاده
جنی رفت موهای پسره رو کشید و زانوش رو میکوبید به صورت پسرا
لیسا بوکس میزد و با ما میرفت تو صورتاشون
رزی با آرنج پرید تو شکم
بقیه پسرا
(راستی توی اون بستنی فروشی هیچکی نیست )
جیمین:فاخ رزی چرا اینطوری میزنه
تهیونگ:میشه آزادم کنید؟
جین:کفگیرم گم شد
جیهوپ:پرتو هام ریخت
کوک:احساس میکنم هرچی شیر موز خوردم آوردم بالا
تهیونگ:احساس میکنم یونتان رفته
نامجون:یا ار ام کبیر
جیمین:بخدا صدام گرفت
شوگا:تختم رفت
جنی:جیسو خودتی؟
رزی:احساس میکنم بدنم خشک شده
لیسا:احساس میکنم چتری هام رفتن تو هوا
جیسو:بسه بیایین بشینید
همه از جیسو فاصله گرفته بودن
جیسو یه چشم غره ای به جین رفت و گفت:عشقم نمیخواد پیشم بشینه؟
جین:جیهوپ اگه مردم از کفگیر خوب مراقبت کن
اومدم جیسو
جیسو:افرین
جنی:پیس کوک..پیسس کوک
کوک:ها چیه(آروم گف)
جنی:برو بستنی هارو بیار
کوک:اوکی....اهم..اهم..اهم من برم بستنی هارو بیارم
جیسو:فقط سریع بیا
(اینجا جیسو فاز رئیس هارو گرفته😂😂)
کوک:چشم باشه الان سریع میام
کوک بستنی هارو آورد و خوردن
یه پسری:اوو چه خانم جذابی
جنی برگشت سمت پسره گف:با منی
پسره:آره مگه کی اینجا مثل تو جذابه
نامجون و جیمین تهیونگ رو گرفته بودن که بلند نشه
نامجون:کوک بیا کمک
کوک:اومدم شوگا مثل اینکه تو هم باید بیای
شوگا:اوه اوه اومدم
نامجون،جیمین،کوک و شوگا تهیونگ رو گرفته بودن
تهیونگ:ولم کنین من باید برم برا پسره
نامجون:بشین سر جات بچه
پسره دستشو گذاشته رو صورت جنی
نامجون دستشو سریع گذاشت رو دهن تهیونگ تا داد نزنه
جنی:یقه ی پسره رو گرفته و گف:هوی خوشگله برو با هم سنات بازی کن
جنی برگشت سمت صندلیش که یهو پسره دست جنی رو گرفت کشوند سمت خودش
نامجون:من دیگه نمیتونم جلوی تایونگ رو بگیرم صندلی داری میلرزه
پسرا:منم همینطور
جنی:ولم کن هوی
پسره:مال خودمی
لیسا بلند شد انگشت کوچیکه پسره رو گرفت پیچوند با پا زو تو شکمش پرت شو اونور
لیسا:حد خودت رو بدون
یهو به اکیپ ۱۰ نفره اومدن
پسره اون خانمه رو بگیرین
لیسا:مگر اینکه از رو جنازه من رد شین
پسره:هومم...باشه رد میشیم
پسرا ترسیدن
نامجون:یکی بره لیسا رو بگیره
کوک:یا خدا لیسا بیا اینور
یه پسری رفت سمت جنی که لیسا رفت جلوی جنی
(راستی عکس استایل دخترا و پسرا رو براتون میزارم وقتی رفتن بستنی فروشی)
لیسا:جرعت داری یه قدم دیگه بیا نزدیک
رزی رفت جفت لیسا گف: مثل اینکه مهمون دارین
جیمین:ری رزییی بیا اینور
جیسو:لیسا و رزی الان وقتش نیست بهتون بگم دخترا ال....
لیسا یه بوکس میزنه به صورت پسره
لیسا:خانم جنی به ما ملحق میشید؟😈
جنی:با کمال میل😈😎
جیسو:وای نه نه نه من همیشه با دخترا میرفتم بیرون ترسم این بود
جین:حالا چی میشه
جیسو:اون اکیپه احتمال مرگشون زیاده
جنی رفت موهای پسره رو کشید و زانوش رو میکوبید به صورت پسرا
لیسا بوکس میزد و با ما میرفت تو صورتاشون
رزی با آرنج پرید تو شکم
بقیه پسرا
(راستی توی اون بستنی فروشی هیچکی نیست )
جیمین:فاخ رزی چرا اینطوری میزنه
تهیونگ:میشه آزادم کنید؟
۱۵.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.