آخرین تیر..
#استری_کیدز
#جونگین
طلوع خورشید بی آنکه بداند رنگی دیگر به درختان میبخشید. برگ هایی که سرکشانه به سوی آسمان گریختند اکنون دیگر زیر نگاه زرین خورشید با نسیم صبح بازی میکردند..
تیری که با سرعت از میان انگشتانش در کمان رها میشد با ندایی آرام گویا به جای خود نشست.
_ به هدف نخورد
مرد، جسم تنومند خود را به پایه های چوبی هدف *سیبل* تکیه داده بود بی خیال از آنکه آن تیر میتوانند در جسمش جا بگیرد.. نسیم در لابه لای پیراهن ظریف او و گیسوان تیره رنگش جست و جو میکرد..
زن جوان تیری دیگر با پَر هایی بلند در انتهایش ، از میان دیگر تیر ها برداشت و در قبضه کمان جا داد.
و با دستانش زه کمان را محکم کشید تا بتواند تیر دیگری را با باد همراه کند.
_ هیچکدوم به هدف نخوردن..
باری دیگر تیر، هوا را شکافت تا در بین چوب فرو برد..
_ اما آخرین تیری که رها کردی به هدف خورد.
سیمای زن، حالا به سوی او چرخیده بود و نگاهش به چشمان نافذ پسر دوخته شد..
_ نمیدونم در مورد کدوم تیر حرف میزنی..
و لبخندی بی پروا تر از همیشه لبان مرد جوان را در خود گرفت.
_ نگو تیری که توی قلبم نشسته رو نمیبینی..
#جونگین
طلوع خورشید بی آنکه بداند رنگی دیگر به درختان میبخشید. برگ هایی که سرکشانه به سوی آسمان گریختند اکنون دیگر زیر نگاه زرین خورشید با نسیم صبح بازی میکردند..
تیری که با سرعت از میان انگشتانش در کمان رها میشد با ندایی آرام گویا به جای خود نشست.
_ به هدف نخورد
مرد، جسم تنومند خود را به پایه های چوبی هدف *سیبل* تکیه داده بود بی خیال از آنکه آن تیر میتوانند در جسمش جا بگیرد.. نسیم در لابه لای پیراهن ظریف او و گیسوان تیره رنگش جست و جو میکرد..
زن جوان تیری دیگر با پَر هایی بلند در انتهایش ، از میان دیگر تیر ها برداشت و در قبضه کمان جا داد.
و با دستانش زه کمان را محکم کشید تا بتواند تیر دیگری را با باد همراه کند.
_ هیچکدوم به هدف نخوردن..
باری دیگر تیر، هوا را شکافت تا در بین چوب فرو برد..
_ اما آخرین تیری که رها کردی به هدف خورد.
سیمای زن، حالا به سوی او چرخیده بود و نگاهش به چشمان نافذ پسر دوخته شد..
_ نمیدونم در مورد کدوم تیر حرف میزنی..
و لبخندی بی پروا تر از همیشه لبان مرد جوان را در خود گرفت.
_ نگو تیری که توی قلبم نشسته رو نمیبینی..
- ۱۹۸
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط