نمی دانم در کدام کتابی بود که خواندم عشق خبر نمی کند،عاشق
نمی دانم در کدام کتابی بود که خواندم عشق خبر نمی کند،عاشق که شوی یک روز می بینی دیوانه ی چشمهایش شده ای!
عاشق که شوی دستهایش را میگیری هزار طوفان هم توی دلت غوغا کند رهایشان نمی کنی،باران که ببارد دیوانه ترین عاشق شهر می شوی که حتما باید خودت را به در خانه اش برسانی..
در چند صفحه ی بعدی همان کتاب نوشته بود...تشنه ی دیدنش شده بودم،وای از آن روزی که یک روز نمی دیدمش،تمام غصه های دنیا سهم دلم می شدند...همان وقت ها بود که فهمیدم عاشقش شده ام!
در نمی دانم کدام کتابی خیلی چیزها درباره ی عشق خوانده بودم،ولی این حسی که من دارم را هیچ سطری از کتاب نیاورده بود،،،چند وقتیست بدجور دلم میخواهد برایت بمیرم!
یعنی من هم عاشق شده ام؟؟؟؟
#ساناز_مولوی
عاشق که شوی دستهایش را میگیری هزار طوفان هم توی دلت غوغا کند رهایشان نمی کنی،باران که ببارد دیوانه ترین عاشق شهر می شوی که حتما باید خودت را به در خانه اش برسانی..
در چند صفحه ی بعدی همان کتاب نوشته بود...تشنه ی دیدنش شده بودم،وای از آن روزی که یک روز نمی دیدمش،تمام غصه های دنیا سهم دلم می شدند...همان وقت ها بود که فهمیدم عاشقش شده ام!
در نمی دانم کدام کتابی خیلی چیزها درباره ی عشق خوانده بودم،ولی این حسی که من دارم را هیچ سطری از کتاب نیاورده بود،،،چند وقتیست بدجور دلم میخواهد برایت بمیرم!
یعنی من هم عاشق شده ام؟؟؟؟
#ساناز_مولوی
۹.۴k
۲۷ فروردین ۱۴۰۰